عشق در نگاه اول پارت 15
( ی سوال پارت هارو شب ها بزارم یا صبح ها یا اینکه دوتاشم تو کامنتا بهم بگین دوس دارین کی بزارم قراره الان دو پارت بزارم بخاطر دوست عزیزمون تولدت مبارک باشه😘😘😘😘)
ات: تو کوک رو دوس داری
لونا: راستش نه پدرم مجبورم کرده خودم رو بهش بچسبونم میگه باید عاشقم بشه چند بار به پدرم گفتم اون به من علاقه مند نمیشه از ی طرف من ازش سه سال بزرگترم من میخوام ی مرد رو پیدا کنم که حداقل ازم سه یا چهار سال بزرگتر باشه
ات: آخی بیچاره حتما بابات خیلی اذیتت میکنه مامانت پس چی اون چی میگه
لونا: مادرم وقتی من بدنیا اومدم منو پدرم رو رها کرد و دیگه پیداش نشد پدرم عاشقش بود ولی مادرم از پدرم میترسید بخاطر همین فرار کرد
ات: پس باید یجورایی از بابات ممنون باشی که تورو بزرگ کرده
لونا: آره من باید ازش ممنون باشم ولی اون داره زیادی سخت میگیره
ات: درکت میکنم خب پاشو برو بگیر بخواب
لونا: من اینجا میخوابم کوک بهم گفت
ات: این چه حرفیه پاشو برو تو ی اتاق بخواب به حرفای کوک هم توجه نکن خودم فردا بهش میگم
لونا:آخه..
ات:آخه نداره برو
لونا: باش تو کجا میخوابی
ات: من همینجا میخوابم
لونا: اینجا نه برو پیش کوک بخواب
ات: ولی
لونا: هیچی نگو مگه دوسش نداری حتما وقتی صبح پاشه ببینه تو کنارش خوابیدی قیافش خیلی باحال میشه
ات: باش رفتم شب بخیر
لونا: شب بخیر
ات ویو
رفتم بالا تو اتاق دیدم کوک خوابیده رفتم کنارش دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم بعد از پنج دقیقه هنوز چشمام بسته نشده بود که صدای کوک رو شنیدم فکنم داشت خواب میدید یهو منو سفت بغل کرد و گفت لطفا ترکم نکن داشت خواب میدید ولی کیو میگفت ترکم نکن اون کیه همینجوری تو بغل سفت کوک خوابم برد
فردا صبح
کوک ویو
دیشب باز داشتم خواب مادرم رو میدیدم چشمام رو باز کردم و با چیزی که دیدم شکه شدم دیدم ات توی بغلم خوابیده خدای من پس من دیشب ات رو بغل کردم چقد نرمه خیلی بوی مامان رو میده دوباره بغلش کردم دیدم کم کم داره چشماشو باز میکنه
کوک: صبح بخیر عروسک خانم
ات: صبح بخیر کوکی آهان راستی پشتت خوبه
کوک: آره بهترم البته به کمک تو
ات: خواهش میکنم پاشو بریم کارامونو انجام بدیم منو کوک رفتیم کارای لازم رو کردیم و از اتاق اومدیم بیرون
کوک: اون دختره کو
ات: کوک بهش نگو دختره اون اسم داره اسمش هست لونا بفهم یکم ادب داشته باش
کوک: باشه ببخشید حالا چرا اینقد زود عصبی میشی راستی اسمش رو از کجا میدونی
ات: دیشب بهم گفت
ات: تو کوک رو دوس داری
لونا: راستش نه پدرم مجبورم کرده خودم رو بهش بچسبونم میگه باید عاشقم بشه چند بار به پدرم گفتم اون به من علاقه مند نمیشه از ی طرف من ازش سه سال بزرگترم من میخوام ی مرد رو پیدا کنم که حداقل ازم سه یا چهار سال بزرگتر باشه
ات: آخی بیچاره حتما بابات خیلی اذیتت میکنه مامانت پس چی اون چی میگه
لونا: مادرم وقتی من بدنیا اومدم منو پدرم رو رها کرد و دیگه پیداش نشد پدرم عاشقش بود ولی مادرم از پدرم میترسید بخاطر همین فرار کرد
ات: پس باید یجورایی از بابات ممنون باشی که تورو بزرگ کرده
لونا: آره من باید ازش ممنون باشم ولی اون داره زیادی سخت میگیره
ات: درکت میکنم خب پاشو برو بگیر بخواب
لونا: من اینجا میخوابم کوک بهم گفت
ات: این چه حرفیه پاشو برو تو ی اتاق بخواب به حرفای کوک هم توجه نکن خودم فردا بهش میگم
لونا:آخه..
ات:آخه نداره برو
لونا: باش تو کجا میخوابی
ات: من همینجا میخوابم
لونا: اینجا نه برو پیش کوک بخواب
ات: ولی
لونا: هیچی نگو مگه دوسش نداری حتما وقتی صبح پاشه ببینه تو کنارش خوابیدی قیافش خیلی باحال میشه
ات: باش رفتم شب بخیر
لونا: شب بخیر
ات ویو
رفتم بالا تو اتاق دیدم کوک خوابیده رفتم کنارش دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم بعد از پنج دقیقه هنوز چشمام بسته نشده بود که صدای کوک رو شنیدم فکنم داشت خواب میدید یهو منو سفت بغل کرد و گفت لطفا ترکم نکن داشت خواب میدید ولی کیو میگفت ترکم نکن اون کیه همینجوری تو بغل سفت کوک خوابم برد
فردا صبح
کوک ویو
دیشب باز داشتم خواب مادرم رو میدیدم چشمام رو باز کردم و با چیزی که دیدم شکه شدم دیدم ات توی بغلم خوابیده خدای من پس من دیشب ات رو بغل کردم چقد نرمه خیلی بوی مامان رو میده دوباره بغلش کردم دیدم کم کم داره چشماشو باز میکنه
کوک: صبح بخیر عروسک خانم
ات: صبح بخیر کوکی آهان راستی پشتت خوبه
کوک: آره بهترم البته به کمک تو
ات: خواهش میکنم پاشو بریم کارامونو انجام بدیم منو کوک رفتیم کارای لازم رو کردیم و از اتاق اومدیم بیرون
کوک: اون دختره کو
ات: کوک بهش نگو دختره اون اسم داره اسمش هست لونا بفهم یکم ادب داشته باش
کوک: باشه ببخشید حالا چرا اینقد زود عصبی میشی راستی اسمش رو از کجا میدونی
ات: دیشب بهم گفت
۱۶.۰k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.