آغوش تو بوی نان و گندم می داد
آغوش تو بوی نان و گندم می داد
بوی نعنا و پونه
بوی مهربانی و سبد های سبز عاطفه
و انگشت هایت سدرة المنتهی بود
که با آن موهایم را در چهار سویِ
عطر نگاهت خضاب می گرفتم
کنار تو نوشیدن یک استکان
چای گل سرخ می چسبید و ترانه ای از بنان
وقتی آفتاب تنش را رویِ
چهار چوب ایوان پاشویه می کرد
من پولکی های لبخندت را بر زبان می گرفتم
بگو طعم دست های تو چیست؟
هنوز آغوش های تشنه ام
در لحظه ی گفتن یک دوستت دارم،
برای بی تابی پسر بچه ای با یک مشت
تیله ی شیشه ای به وقت قمار شیطنت هایش،
هوای نفس های تو را کم می آورد؟
بی قرار بوسه های تب دار شده ام
مادر! دل دنیا تنگ بود
می خواست اشک ارغوانی تو را بگذارد
توی دست های خدا
و صدایت را با الرحمن هایِ به لب گرفته تطهیر کند
بی خبر ماندم، تا بغض یاس ها نشکند
تنهایی را به شانه کشیدم ،سرد شدم
هیچ کس نمی داند دردهای یک مرد
هرگز تمام نمی شوند
و زندگی چند بار روی دور کاملش
در قلب پرتپشی می شکند
بگذار روی دوش زمین نبارم
من جایی بی تو،
هر روز کنار دست خدا گریه می کنم
گونه هایت را می بوسم
چشم هایت را نوازش می کنم
و روی انگشت هایت یکی یکی،
با لب هایم گل نیلوفر می کارم
بوی سیب های مانده در دامنت را دست چین می کنم
به آخرین ایستگاه دلتنگی می رسم
کنار آخرین مسافر تنهایی می نشینم
شانه ی آسمان را می تکانم
تا رایحه ی سبز دعا ،
باران باران عشق را بر دهانم بگذارد..
بوی نعنا و پونه
بوی مهربانی و سبد های سبز عاطفه
و انگشت هایت سدرة المنتهی بود
که با آن موهایم را در چهار سویِ
عطر نگاهت خضاب می گرفتم
کنار تو نوشیدن یک استکان
چای گل سرخ می چسبید و ترانه ای از بنان
وقتی آفتاب تنش را رویِ
چهار چوب ایوان پاشویه می کرد
من پولکی های لبخندت را بر زبان می گرفتم
بگو طعم دست های تو چیست؟
هنوز آغوش های تشنه ام
در لحظه ی گفتن یک دوستت دارم،
برای بی تابی پسر بچه ای با یک مشت
تیله ی شیشه ای به وقت قمار شیطنت هایش،
هوای نفس های تو را کم می آورد؟
بی قرار بوسه های تب دار شده ام
مادر! دل دنیا تنگ بود
می خواست اشک ارغوانی تو را بگذارد
توی دست های خدا
و صدایت را با الرحمن هایِ به لب گرفته تطهیر کند
بی خبر ماندم، تا بغض یاس ها نشکند
تنهایی را به شانه کشیدم ،سرد شدم
هیچ کس نمی داند دردهای یک مرد
هرگز تمام نمی شوند
و زندگی چند بار روی دور کاملش
در قلب پرتپشی می شکند
بگذار روی دوش زمین نبارم
من جایی بی تو،
هر روز کنار دست خدا گریه می کنم
گونه هایت را می بوسم
چشم هایت را نوازش می کنم
و روی انگشت هایت یکی یکی،
با لب هایم گل نیلوفر می کارم
بوی سیب های مانده در دامنت را دست چین می کنم
به آخرین ایستگاه دلتنگی می رسم
کنار آخرین مسافر تنهایی می نشینم
شانه ی آسمان را می تکانم
تا رایحه ی سبز دعا ،
باران باران عشق را بر دهانم بگذارد..
۲۱.۳k
۰۲ آذر ۱۴۰۲