سناریودرخواستی
#سناریودرخواستی
وقتی توی دعوا میگن توهم باید عین مامانت میمیردی(وقتی با مامانت بیرون بودی تصادف کرده بودین و مامانت مرده بود.تصادف سه ماه پیش اتفاق افتاده بود)
«پیج فیک: @love.story »
"" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "
نامجون:
کنترلش از دست داده بود،باور نمیکردی چنین حرفیو بهت زده باشه
قلبت طعم درد رو چشیده بود اما این فرق داشت...بهترین شخص توی زندگیت ارزوی مرگت رو کرده بود.
ناباورانه دستتو جلوی دهنت گذاشتی،چشمهات پر اشک شد و عقب عقب رفتی...تا اینکه روی زمین افتادی
نگران و پشیمون به سمتت اومد و محکم بغلت کرد
نامی: عـ..عشقم...معذرت میخوام...ناخواسته اینو گفتم خودت که میدونی تو بمیری منم میمیرم...منو ببخش باشه؟
با چشمهای بغض الود بهش زل زدی دستاشو پس زدی و از روی زمین بلند شدی
ات: هیچکس هیچ چیزی رو بی دلیل نمیگه!
به طرف اتاقتون رفتی،صدای هق هق هاشو به وضوح میشنیدی.
خوب میدونست که نمیتونه به این راحتیا از دلت دربیاره و بشدت احساس پشیمونی میکرد ولی پشیمونی کافی نبود،پس سریع در خونه رو قفل کرد تا یه وقت فکر رفتن به سرت نزنه و ترکش نکنی
"" "" "" "" "" "" "" "" "
سوکجین:
وقتی اون جمله ی تلخ رو به زبون اورد پوزخند ی که از روی عصبانیت بود روی لبهات شکل گرفت
ات: انتظار نداشتم اینو بگی...باشه میخوای بمیرم؟ خیلی خب...همین امشب از دستم خلاص میشی
دستاش میلرزید و فکش منقبض شده بود
با به یاد اوردن چیزی که گفته حالت غضبناکشو از دست داد و چشمهاش اشکی شد
جین: ات...من...من منظوری نداشتم
دستاتو بالا اوردی و بهم کوبیدی
ات: اوه...افرین خوب بلدی ظاهرتو مظلوم کنی
ابروهات درهم کشیده شد.
به طرف اشپزخونه رفتی و چاقوی روی میزو برداشتی و روی گردنت قرار دادی
پشت سرت اومد و نگاه بهت زدشو بهت داد
جین: ات...عشقم دیوونه بازی درنیار...معذرت میخوام...لطفا اونو کنار بزار
صداش احساس ترسشو منتقل میکرد برای اینکه بترسونیس یکم چاقو رو فشار دادی و باعث شد کمی گردنت زخم بشه
ناگهان بهت هجوم اورد و چاقو رو از دستت قاپید
با دستای لرزونش گردنتو لمس کرد و بوسه ای روش گذاشت
جین: دختره ی دیوونه...اگه یبار دیگه اینکارو کنی هم تو رو هم خودمو میکشم
لایک و کامنت بزار شادم کن🎉💃🏻💅
وقتی توی دعوا میگن توهم باید عین مامانت میمیردی(وقتی با مامانت بیرون بودی تصادف کرده بودین و مامانت مرده بود.تصادف سه ماه پیش اتفاق افتاده بود)
«پیج فیک: @love.story »
"" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "
نامجون:
کنترلش از دست داده بود،باور نمیکردی چنین حرفیو بهت زده باشه
قلبت طعم درد رو چشیده بود اما این فرق داشت...بهترین شخص توی زندگیت ارزوی مرگت رو کرده بود.
ناباورانه دستتو جلوی دهنت گذاشتی،چشمهات پر اشک شد و عقب عقب رفتی...تا اینکه روی زمین افتادی
نگران و پشیمون به سمتت اومد و محکم بغلت کرد
نامی: عـ..عشقم...معذرت میخوام...ناخواسته اینو گفتم خودت که میدونی تو بمیری منم میمیرم...منو ببخش باشه؟
با چشمهای بغض الود بهش زل زدی دستاشو پس زدی و از روی زمین بلند شدی
ات: هیچکس هیچ چیزی رو بی دلیل نمیگه!
به طرف اتاقتون رفتی،صدای هق هق هاشو به وضوح میشنیدی.
خوب میدونست که نمیتونه به این راحتیا از دلت دربیاره و بشدت احساس پشیمونی میکرد ولی پشیمونی کافی نبود،پس سریع در خونه رو قفل کرد تا یه وقت فکر رفتن به سرت نزنه و ترکش نکنی
"" "" "" "" "" "" "" "" "
سوکجین:
وقتی اون جمله ی تلخ رو به زبون اورد پوزخند ی که از روی عصبانیت بود روی لبهات شکل گرفت
ات: انتظار نداشتم اینو بگی...باشه میخوای بمیرم؟ خیلی خب...همین امشب از دستم خلاص میشی
دستاش میلرزید و فکش منقبض شده بود
با به یاد اوردن چیزی که گفته حالت غضبناکشو از دست داد و چشمهاش اشکی شد
جین: ات...من...من منظوری نداشتم
دستاتو بالا اوردی و بهم کوبیدی
ات: اوه...افرین خوب بلدی ظاهرتو مظلوم کنی
ابروهات درهم کشیده شد.
به طرف اشپزخونه رفتی و چاقوی روی میزو برداشتی و روی گردنت قرار دادی
پشت سرت اومد و نگاه بهت زدشو بهت داد
جین: ات...عشقم دیوونه بازی درنیار...معذرت میخوام...لطفا اونو کنار بزار
صداش احساس ترسشو منتقل میکرد برای اینکه بترسونیس یکم چاقو رو فشار دادی و باعث شد کمی گردنت زخم بشه
ناگهان بهت هجوم اورد و چاقو رو از دستت قاپید
با دستای لرزونش گردنتو لمس کرد و بوسه ای روش گذاشت
جین: دختره ی دیوونه...اگه یبار دیگه اینکارو کنی هم تو رو هم خودمو میکشم
لایک و کامنت بزار شادم کن🎉💃🏻💅
۱۱.۹k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.