عشق بی انتها پارت ۶۷
#بوساگ
راه افتادیم رفتیم به سمت جنگل جونگ کوک به تهیونگ زنگ که بگه رسیدید یا نه اونا رسیده بودن ما دیر کرده بودیم گوشیو قطع کرد من:بفرما اونا زودتر رسیدن کوک:مهم نیست من:بهشون که نگفتی منم هستم کوک:نه نگفتم گفتی میخوای سوپرایزشون کنی منم نگفتم من:خوبه بعد دستمو بردم سمت صورتش موهاشو زدم کنار و نوازش میکردم بعد دستمو گرفت یه بوسه روش زد و انگوشتای دستشو تو دستم چفت کرد و رفتیم سمت جنگل رسیدیم من پیاده شدم جونگ کوک اول رفت من وایسادم همینجا بعد پسرا اومدن منو که دیدن شکه شدن تهیونگ:کوک بوساگ کوک:اون ماهارو یادش میاد تهیونگ:و واقعا کوک:آره بعد تهیونگ اومد سمتم اسم منو صدا کرد دوییدم رفتم سمتش بغلش کردم اونم بغلم کرد تهیونگ:خواهری تو کجا بود این سه سال میدونی این سه سال دوریت چه بلایی سرمون آورد من:تهیونگ من دیگه نمیرم باهات از تو بغل هم اومدیم بیرون من:فکر کنم اون موقع که حافظمو از دست داده بودم چرت و پرت زیاد بهتون گفتم تهیونگ:نه خوب تو حافظتو از دست داده بودی نمیشناختی کسیو من:آره بعد بقیه اومدن سمتم من:بغل یکی یکی کوک:پس من چی من اینجا نقشه کرگردنو دارم😐 من:آخی تو هم بیا اینجا تو اینجا نقش یه دوست پسر داری فهمیدی کوک:آره فهمیدم بعد باهم یه بغل دست جمعی کردیم و رفتیم تو جنگل میخواستیم آتیش درست کنیم من:جونگ کوک من برم هیزم بیارم برا آتیش کوک:مراقب خودت باش دور نشی ها من:باشه زود برمیگردم رفتم تویه جنگل دنبال چوب از رو زمین چوب برمیداشتم همینطوری داشتم میرفتم اصلا هواسم نبود چقدر از پسرا دور شدم یه عالمه چوب برداشتم و خواستم برگردم اما راهمو گم کردم من:وایی حالا چیکار کنم راه و گم کردم
#کوک
چند دقیقه منتطر بوساگ شدم اما نیومد خیلی نگرانش شدم من:تهیونگ بوساگ برنگشته هنوز تهیونگ:حتما پیدا نکرده من:این همه چوب رو زمینه نکنه راه و گم کرده میرم دنبالش تهیونگ:منم میام کوک:بیا به پسرا گفتیم و رفتیم تو جنگل کوک:تهیونگ تو برو اون طرفو بگرد من این طرفو تهیونگ:باشه از تهیونگ جدا شدم و رفتم اونور بوساگ صدا میزدم من:بوساگ کلی از اعضا دور شده بودیم من:وایی نکنه بلایی سرش اومد باشه نه اون طوریش نشده چقدر باخودم فکرای بد میکردم تو ذهنم سرعتمو زیاد کرد تا اینکه یه صدایی شنیدم انگار یکی منو صدا میزد دنبال صدا رفتم منم صداش میزدم من:بوساااگگگ کجایی تو اونم میگفت:جونگ کوک بعد فهمیدم بوساگه افتادم دنبال صدا که با برگردوندن سرم بوساگو دیدم روش اون طرف بود من:بوساگ با من خیلی فاصله داشت که برگشت اون بوساگ بود بوساگ:جونگ کوک من:بوساگ
راه افتادیم رفتیم به سمت جنگل جونگ کوک به تهیونگ زنگ که بگه رسیدید یا نه اونا رسیده بودن ما دیر کرده بودیم گوشیو قطع کرد من:بفرما اونا زودتر رسیدن کوک:مهم نیست من:بهشون که نگفتی منم هستم کوک:نه نگفتم گفتی میخوای سوپرایزشون کنی منم نگفتم من:خوبه بعد دستمو بردم سمت صورتش موهاشو زدم کنار و نوازش میکردم بعد دستمو گرفت یه بوسه روش زد و انگوشتای دستشو تو دستم چفت کرد و رفتیم سمت جنگل رسیدیم من پیاده شدم جونگ کوک اول رفت من وایسادم همینجا بعد پسرا اومدن منو که دیدن شکه شدن تهیونگ:کوک بوساگ کوک:اون ماهارو یادش میاد تهیونگ:و واقعا کوک:آره بعد تهیونگ اومد سمتم اسم منو صدا کرد دوییدم رفتم سمتش بغلش کردم اونم بغلم کرد تهیونگ:خواهری تو کجا بود این سه سال میدونی این سه سال دوریت چه بلایی سرمون آورد من:تهیونگ من دیگه نمیرم باهات از تو بغل هم اومدیم بیرون من:فکر کنم اون موقع که حافظمو از دست داده بودم چرت و پرت زیاد بهتون گفتم تهیونگ:نه خوب تو حافظتو از دست داده بودی نمیشناختی کسیو من:آره بعد بقیه اومدن سمتم من:بغل یکی یکی کوک:پس من چی من اینجا نقشه کرگردنو دارم😐 من:آخی تو هم بیا اینجا تو اینجا نقش یه دوست پسر داری فهمیدی کوک:آره فهمیدم بعد باهم یه بغل دست جمعی کردیم و رفتیم تو جنگل میخواستیم آتیش درست کنیم من:جونگ کوک من برم هیزم بیارم برا آتیش کوک:مراقب خودت باش دور نشی ها من:باشه زود برمیگردم رفتم تویه جنگل دنبال چوب از رو زمین چوب برمیداشتم همینطوری داشتم میرفتم اصلا هواسم نبود چقدر از پسرا دور شدم یه عالمه چوب برداشتم و خواستم برگردم اما راهمو گم کردم من:وایی حالا چیکار کنم راه و گم کردم
#کوک
چند دقیقه منتطر بوساگ شدم اما نیومد خیلی نگرانش شدم من:تهیونگ بوساگ برنگشته هنوز تهیونگ:حتما پیدا نکرده من:این همه چوب رو زمینه نکنه راه و گم کرده میرم دنبالش تهیونگ:منم میام کوک:بیا به پسرا گفتیم و رفتیم تو جنگل کوک:تهیونگ تو برو اون طرفو بگرد من این طرفو تهیونگ:باشه از تهیونگ جدا شدم و رفتم اونور بوساگ صدا میزدم من:بوساگ کلی از اعضا دور شده بودیم من:وایی نکنه بلایی سرش اومد باشه نه اون طوریش نشده چقدر باخودم فکرای بد میکردم تو ذهنم سرعتمو زیاد کرد تا اینکه یه صدایی شنیدم انگار یکی منو صدا میزد دنبال صدا رفتم منم صداش میزدم من:بوساااگگگ کجایی تو اونم میگفت:جونگ کوک بعد فهمیدم بوساگه افتادم دنبال صدا که با برگردوندن سرم بوساگو دیدم روش اون طرف بود من:بوساگ با من خیلی فاصله داشت که برگشت اون بوساگ بود بوساگ:جونگ کوک من:بوساگ
۱۵.۹k
۱۰ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.