name:belief part:2
خودش روی صندلی رو به رویی نشست و مشغول خوردن شیر و کیک شد.
تهیونگ از اتاق بیرون اومد و کلت کمریش و با کتش رو روی کاناپه انداخت. سمت میز رفت و بعداز کشیدن صندلی روی اون نشست.
ا.ت : خوب دوش گرفتی؟
تهیونگ سری تکون داد و کمی از شیر قهوه اش رو خورد.بعداز خوردنش لبخندی زد و به ا.ت نگاه کرد : امشب خواهرت اینا میان ؟
ا.ت سری تکون داد و گفت : اره ... لیست خرید برات پیامک میکنم. حتما بگیرشون
تهیونگ: باشه...خبببب...دیگه 27 سالت شد...داری پیر میشی ا.ت
و بعد بلند خندید .
ا.ت با این حرف خندید و اعتراض کرد : یاااا...تو خودت 29 سالته...ایگو
تهیونگ با تموم کردن کیکیو شیر قهوه اش بلند شد و کلتش رو به پشت کمرش بست و کتش رو پوشید و سمت در رفت.
ا.ت هم دنبالش تا دم در رفت.
تهیونگ بعداز پوشیدن کفشاش اروم لپ ا.ت و کشید و لب زد : ولی میدونی...تا همیشه کوچولو خودمی
و بعداز بوسیدن ا.ت از خونه رفت
ا.ت لبخندی زد و در و بست.
****
خواهر دوقلو و شوهر خواهرش هردو رسیده بودن.
ا.ت مشغول پذیرایی از اون دوتا بود .
بعداز گذاشتن ظرف پر از میوه با صدای زنگ در عذرخواهی کرد و سمت در رفت.
در و باز کرد و به محظ داخل شدن تهیونگ خریدا رو از دستش گرفت: سلام ته
تهیونگ لبخندی زد و جواب سلام ا.ت رو داد و اروم پرسید : ا.ت ... مهمونا اومدن؟
ا.ت سری تکون داد و گفت : نیم ساعته که اومدن
تهیونگ بعداز در اوردن کفشاش سمتشون رفت و گفت : سلام...عذر میخوام دیر اومدم
سوریون و شوهرش هوسوک هر دو تا بلند شدن و با تهیونگ دست دادن .
هوسوک: خواهش میکنم داداش...این چه حرفیه
تهیونگ تعظیم کوتاهی کرد و داخل اتاق شد.
بعد از عوض کردن لباسش دوباره بیرون رفت .
سمت اشپزخونه که تها ا.ت توش بود حرکت کرد و لیوانی رو از روی خشک کن برداشت با فشار داد پدال ابسرد کنه یخچال
اب سرد شروع به ریختن کرد .
ا.ت دستشو کابینت اخر رو باز کرد و با در اوردن چهار تا ظرف غذا خوری _ سالاد خوری و بعدش سوپ خوری اونا رو روی کانتر گذاشت.
تهیونگ که به ا.ت نگاه میکرد اب و تا اخر سر کشید و دوباره زیر اب سرد کن نگه داشت.
ا.ت با دیدن تشنگی تهیونگ خنده ای کرد و گفت : بازم ابسرد کن اونجا خالی شد.
تهیونگ خنده ای کرد و سری تکون داد.
ا.ت نگاهی به تیپ تهیونگ کرد و به کانتر تکیه داد و سمت تهیونگ سوتی کشید.
شلوار قهوه ای با تیشرت سفید و موهایی که بالا زده شدن .
تهیونگ لیوان اب رو تا اخر خورد و نگاهی به خودش کرد.
ا.ت : خیلی جذاب شدی
و بعدش یه خنده خجالتی کرد.
تهیونگ با حرف ا.ت لبخندی زد و بهش چشمکی زد.
تهیونگ بعداز بوسیدن ا.ت سمت مهمونا حرکت کرد و کنار هوسوک نشست.
تهیونگ اروم به شونه هوسوک ضربه ای زد و خندید و گفت: میبینم تونستی از سرهنگ مرخصی بگیری
هوسوک خنده ای کرد و نفس عمیقی کشید : هییی...به سختی تونستم...انتقالی زدم و اومدم اینجا.
تهیونگ سری تکون داد و گفت: اره...از ا.ت شنیدم که وسط اسباب کشی هستید. فکر کنم افتادی توی پاسگاه ما..چون حرف از یه نفره که میخواد بیاد
هوسوک: اوه خبرا زود میپیچه
سوریون که ظرف سالاد رو روی میز گذاشت و با دیدن چیدمان کامل میز غذا بلند گفت : اقایون بیاید غذا
ا.ت پیش غذا رو روی میز گذاشت و بعد از نشستن بقیه کنار سوریون
ا.ت رو به روی ته و سوریون رو به روی هوسوک نشسته بودن.
هوسوک داشت از تعطیلات کریسمس تعریف میکرد .
همه غرق صحبت های هوسوک بودن .
تهیونگ هم گاهی اوقات کمی غذا میخورد.
با حس کردن کشیده شدن چیزی روی پاش اروم سمت ا.ت برگشت و با تعجب بهش خیره شد
.
.
.
.
#بی_تی_اس#سناریو#وانشات#نامجون#شوگا#هوسوک#جیمین#تهیونگ#سوکجین#جونگکوک#کیپاپ
تهیونگ از اتاق بیرون اومد و کلت کمریش و با کتش رو روی کاناپه انداخت. سمت میز رفت و بعداز کشیدن صندلی روی اون نشست.
ا.ت : خوب دوش گرفتی؟
تهیونگ سری تکون داد و کمی از شیر قهوه اش رو خورد.بعداز خوردنش لبخندی زد و به ا.ت نگاه کرد : امشب خواهرت اینا میان ؟
ا.ت سری تکون داد و گفت : اره ... لیست خرید برات پیامک میکنم. حتما بگیرشون
تهیونگ: باشه...خبببب...دیگه 27 سالت شد...داری پیر میشی ا.ت
و بعد بلند خندید .
ا.ت با این حرف خندید و اعتراض کرد : یاااا...تو خودت 29 سالته...ایگو
تهیونگ با تموم کردن کیکیو شیر قهوه اش بلند شد و کلتش رو به پشت کمرش بست و کتش رو پوشید و سمت در رفت.
ا.ت هم دنبالش تا دم در رفت.
تهیونگ بعداز پوشیدن کفشاش اروم لپ ا.ت و کشید و لب زد : ولی میدونی...تا همیشه کوچولو خودمی
و بعداز بوسیدن ا.ت از خونه رفت
ا.ت لبخندی زد و در و بست.
****
خواهر دوقلو و شوهر خواهرش هردو رسیده بودن.
ا.ت مشغول پذیرایی از اون دوتا بود .
بعداز گذاشتن ظرف پر از میوه با صدای زنگ در عذرخواهی کرد و سمت در رفت.
در و باز کرد و به محظ داخل شدن تهیونگ خریدا رو از دستش گرفت: سلام ته
تهیونگ لبخندی زد و جواب سلام ا.ت رو داد و اروم پرسید : ا.ت ... مهمونا اومدن؟
ا.ت سری تکون داد و گفت : نیم ساعته که اومدن
تهیونگ بعداز در اوردن کفشاش سمتشون رفت و گفت : سلام...عذر میخوام دیر اومدم
سوریون و شوهرش هوسوک هر دو تا بلند شدن و با تهیونگ دست دادن .
هوسوک: خواهش میکنم داداش...این چه حرفیه
تهیونگ تعظیم کوتاهی کرد و داخل اتاق شد.
بعد از عوض کردن لباسش دوباره بیرون رفت .
سمت اشپزخونه که تها ا.ت توش بود حرکت کرد و لیوانی رو از روی خشک کن برداشت با فشار داد پدال ابسرد کنه یخچال
اب سرد شروع به ریختن کرد .
ا.ت دستشو کابینت اخر رو باز کرد و با در اوردن چهار تا ظرف غذا خوری _ سالاد خوری و بعدش سوپ خوری اونا رو روی کانتر گذاشت.
تهیونگ که به ا.ت نگاه میکرد اب و تا اخر سر کشید و دوباره زیر اب سرد کن نگه داشت.
ا.ت با دیدن تشنگی تهیونگ خنده ای کرد و گفت : بازم ابسرد کن اونجا خالی شد.
تهیونگ خنده ای کرد و سری تکون داد.
ا.ت نگاهی به تیپ تهیونگ کرد و به کانتر تکیه داد و سمت تهیونگ سوتی کشید.
شلوار قهوه ای با تیشرت سفید و موهایی که بالا زده شدن .
تهیونگ لیوان اب رو تا اخر خورد و نگاهی به خودش کرد.
ا.ت : خیلی جذاب شدی
و بعدش یه خنده خجالتی کرد.
تهیونگ با حرف ا.ت لبخندی زد و بهش چشمکی زد.
تهیونگ بعداز بوسیدن ا.ت سمت مهمونا حرکت کرد و کنار هوسوک نشست.
تهیونگ اروم به شونه هوسوک ضربه ای زد و خندید و گفت: میبینم تونستی از سرهنگ مرخصی بگیری
هوسوک خنده ای کرد و نفس عمیقی کشید : هییی...به سختی تونستم...انتقالی زدم و اومدم اینجا.
تهیونگ سری تکون داد و گفت: اره...از ا.ت شنیدم که وسط اسباب کشی هستید. فکر کنم افتادی توی پاسگاه ما..چون حرف از یه نفره که میخواد بیاد
هوسوک: اوه خبرا زود میپیچه
سوریون که ظرف سالاد رو روی میز گذاشت و با دیدن چیدمان کامل میز غذا بلند گفت : اقایون بیاید غذا
ا.ت پیش غذا رو روی میز گذاشت و بعد از نشستن بقیه کنار سوریون
ا.ت رو به روی ته و سوریون رو به روی هوسوک نشسته بودن.
هوسوک داشت از تعطیلات کریسمس تعریف میکرد .
همه غرق صحبت های هوسوک بودن .
تهیونگ هم گاهی اوقات کمی غذا میخورد.
با حس کردن کشیده شدن چیزی روی پاش اروم سمت ا.ت برگشت و با تعجب بهش خیره شد
.
.
.
.
#بی_تی_اس#سناریو#وانشات#نامجون#شوگا#هوسوک#جیمین#تهیونگ#سوکجین#جونگکوک#کیپاپ
۲۵.۶k
۰۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.