گمان کن جنگلی پوشیده از مه، شمیمِ نم نمِ باران بیاید
گمان کن جنگلی پوشیده از مه، شمیمِ نم نمِ باران بیاید
نسیمِ خیس و آوازِ پرنده، صدایِ پایِ یک مهمان بیاید
تو باشی پشتِ در، یارِ قدیمی، رسیده از سفر، خوب و صمیمی
به همراهِ سلامِ مهربانت، شمیمِ نرگس و ریحان بیاید
چه زیبا می شود صبحی مه آلود، به همراهِ صدایِ شرشرِ رود
به شوقت از فراسو چون دلِ من، انارِ نوبری غلتان بیاید
من و خوشبختی و یک کلبه چوبی، تو و دنیایی از احساس و خوبی
تصور کن بهاری را که با تو از آن سوهایِ کوهستان بیاید
چه حالی می دهد من بیقرارت، بریزم چای و بنشینم کنارت
هم آوا با صدایِ تار و تنبور، صدایِ قُل قُلِ قلیان بیاید
الا یا ایها الساقی بده جام، رها از غصه و اندوهِ ایام
مبارکبادِ فالت وصفِ حالت، صدایِ حافظ از دیوان بیاید
لبت خاموش و چشمت غرقِ خواهش، دهی لم بر حریرِ ناز بالش
نفسها حبس و دستِ شرمگینم، به سویِ دستِ تو لرزان بیاید
چه رویایی چه غوغایی چه شوری، چه رقصِ سایه و اغوایِ نوری
زمانِ دادِ دل از هم ستاندن، شبانه تا سحرگاهان بیاید
بهشت است اینهمه زیباییِ محض، شبی این گونه با شیداییِ محض
چنان که ماهِ خیره پله پله، فرود از ابرها حیران بیاید
نه دیگر مثلِ تو یکدانه ای هست، نه گیسویِ رها بر شانه ای هست
نه دیگر عاشقت مانندِ شهراد، کسی هرگز در این دوران بیاید
عاشقانه های #شهراد_میدری
نسیمِ خیس و آوازِ پرنده، صدایِ پایِ یک مهمان بیاید
تو باشی پشتِ در، یارِ قدیمی، رسیده از سفر، خوب و صمیمی
به همراهِ سلامِ مهربانت، شمیمِ نرگس و ریحان بیاید
چه زیبا می شود صبحی مه آلود، به همراهِ صدایِ شرشرِ رود
به شوقت از فراسو چون دلِ من، انارِ نوبری غلتان بیاید
من و خوشبختی و یک کلبه چوبی، تو و دنیایی از احساس و خوبی
تصور کن بهاری را که با تو از آن سوهایِ کوهستان بیاید
چه حالی می دهد من بیقرارت، بریزم چای و بنشینم کنارت
هم آوا با صدایِ تار و تنبور، صدایِ قُل قُلِ قلیان بیاید
الا یا ایها الساقی بده جام، رها از غصه و اندوهِ ایام
مبارکبادِ فالت وصفِ حالت، صدایِ حافظ از دیوان بیاید
لبت خاموش و چشمت غرقِ خواهش، دهی لم بر حریرِ ناز بالش
نفسها حبس و دستِ شرمگینم، به سویِ دستِ تو لرزان بیاید
چه رویایی چه غوغایی چه شوری، چه رقصِ سایه و اغوایِ نوری
زمانِ دادِ دل از هم ستاندن، شبانه تا سحرگاهان بیاید
بهشت است اینهمه زیباییِ محض، شبی این گونه با شیداییِ محض
چنان که ماهِ خیره پله پله، فرود از ابرها حیران بیاید
نه دیگر مثلِ تو یکدانه ای هست، نه گیسویِ رها بر شانه ای هست
نه دیگر عاشقت مانندِ شهراد، کسی هرگز در این دوران بیاید
عاشقانه های #شهراد_میدری
۱.۵k
۲۷ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.