بند انگشتی من
#بند_انگشتی_من
#پارت4
بابا: آخه نصفه روزه کی از تهران تونسته بیاد مشهد؟
آهان گفتم و از جام بلند شدم و رفتم طبقه بالا وارد اتاقم شدم
از اول این قضیه مشکل داشت خاله پدریم که سال به سال ازمون خبری نمیگرفت چند هفته پیش زنگ زده بود و احوال میپرسید که خوبی کارو بار خوبه خانوم وبچه ها چطورن؟ یلدا چطوره؟
آخه چیکار به من داشت؟
که احوال منو میخواست بدونه؟
1 سال پیش که نامزدی دختر عموی پدرم بود من رو دیده بود تا الان برام عجیبه که یهویی چیشد یادش به من افتاد؟
..........................................
فلش بک 1 سال پیش
مامان: بدو دیر شد
به خودم تو آینه نگاه کردم یه شومیز سر شونه طرح دار سفید و یه دامن مشکی و یه ساپورت مشکی و گردنبد مشکی
موهامو فقط شونه زدم و حوصله بستن و طرح دادن شون رو اصلا نداشتم
همینجوری که خیلی شیکه
یه مانتو رو تنم انداختم و شالم رو سرم کردم کیف ام رو برداشتم و به سمت سالن هجوم بردم
بابا: چیکار میکردی 1 ساعته
یلدا: ععه نمیبینی چقدر خوشگل شدم
بابا: من که چیزی نمیبینم
اداشو درآوردم و کفشامو پام کردم
که مامان و فنچول هم اومدن بیرون درو بستن
اسنپ گرفتیم تا خونه عموی بابام
(آخه ما رسم داریم نامزدی رو تو خونه بگیریم)
بعد از 45 دقیقه رسیدیم واییی چقدر سرده
آخرای زمستون بودیم ولی هنوز هوا سرد بود
منو فنچول و مامانم سمت خانوما رفتیم و بابام هم رفت سمت مردا
یلدا: چرا انقدره شلوغهههه
همه گرد نشسته بودن و وسط رو اندازه یک دایره بزرگ برای رقصیدن خالی گذاشته بودن و کلی دختر اونده بودن وسط و میرقصیدن
من سمت اتاق دختر عمو رفتم مانتو رو در آوردم و شال رو مثل مچ بند به دستم بستم برگشتم به سالن
چقدر آهنگش خفنهههه
ریتم خیلی خفنی داشت منم رفتم وسط و قر میدادم همه رفتن نشستن و فقط من موندم ریتم آهنگ عوض شد و عربی گذاشتن دلم نمیومد برم بشینم ولی بازم ناجور بود اوندم بشینم که
معصومه: باید برقصی دیگه نمیشه بشینی چون تنها دختر سرپا تویی
(معصومه دختر عموی بابامه و کلا از من 1 سال و نیم بزرگ تره)
از رسم مون متنفرم این چه رسمیه
رسم رقص:
اگه یه دختر موقع رقصیدن فقط بمونه (یعنی بقیه بشینن) مجبوره برقصه تا یک پسر بیاد تا بتونه بره بشینه.
وایی خدایا الان اگه بخوامم نمیزارن آخه بزرگ ترای مجلس هستن
باز خوبه همه خانومن
شروع کردم به عربی رقصیدن دیگه جاییم نمونده بود که نلرزونده باشم
زن عموی بابام: حجاب کنید میخوان مردا بیان
شت من مجبورم برقصم تا یکی بیاد منو از این بدبختی نجات بده
سریع شالم رو از دستم باز کردم و رو سرم گذاشتم و دو طرف شال رو شونه هام انداختم
و آهنگ عوض شد
ادامه دارد...
#رمان #بند_انگشتی #بی_تی_اس #بک #فالو #کامنت #کلیپ #عاشقانه #کره #چین #خوراکی #شخصی #یلدا
#پارت4
بابا: آخه نصفه روزه کی از تهران تونسته بیاد مشهد؟
آهان گفتم و از جام بلند شدم و رفتم طبقه بالا وارد اتاقم شدم
از اول این قضیه مشکل داشت خاله پدریم که سال به سال ازمون خبری نمیگرفت چند هفته پیش زنگ زده بود و احوال میپرسید که خوبی کارو بار خوبه خانوم وبچه ها چطورن؟ یلدا چطوره؟
آخه چیکار به من داشت؟
که احوال منو میخواست بدونه؟
1 سال پیش که نامزدی دختر عموی پدرم بود من رو دیده بود تا الان برام عجیبه که یهویی چیشد یادش به من افتاد؟
..........................................
فلش بک 1 سال پیش
مامان: بدو دیر شد
به خودم تو آینه نگاه کردم یه شومیز سر شونه طرح دار سفید و یه دامن مشکی و یه ساپورت مشکی و گردنبد مشکی
موهامو فقط شونه زدم و حوصله بستن و طرح دادن شون رو اصلا نداشتم
همینجوری که خیلی شیکه
یه مانتو رو تنم انداختم و شالم رو سرم کردم کیف ام رو برداشتم و به سمت سالن هجوم بردم
بابا: چیکار میکردی 1 ساعته
یلدا: ععه نمیبینی چقدر خوشگل شدم
بابا: من که چیزی نمیبینم
اداشو درآوردم و کفشامو پام کردم
که مامان و فنچول هم اومدن بیرون درو بستن
اسنپ گرفتیم تا خونه عموی بابام
(آخه ما رسم داریم نامزدی رو تو خونه بگیریم)
بعد از 45 دقیقه رسیدیم واییی چقدر سرده
آخرای زمستون بودیم ولی هنوز هوا سرد بود
منو فنچول و مامانم سمت خانوما رفتیم و بابام هم رفت سمت مردا
یلدا: چرا انقدره شلوغهههه
همه گرد نشسته بودن و وسط رو اندازه یک دایره بزرگ برای رقصیدن خالی گذاشته بودن و کلی دختر اونده بودن وسط و میرقصیدن
من سمت اتاق دختر عمو رفتم مانتو رو در آوردم و شال رو مثل مچ بند به دستم بستم برگشتم به سالن
چقدر آهنگش خفنهههه
ریتم خیلی خفنی داشت منم رفتم وسط و قر میدادم همه رفتن نشستن و فقط من موندم ریتم آهنگ عوض شد و عربی گذاشتن دلم نمیومد برم بشینم ولی بازم ناجور بود اوندم بشینم که
معصومه: باید برقصی دیگه نمیشه بشینی چون تنها دختر سرپا تویی
(معصومه دختر عموی بابامه و کلا از من 1 سال و نیم بزرگ تره)
از رسم مون متنفرم این چه رسمیه
رسم رقص:
اگه یه دختر موقع رقصیدن فقط بمونه (یعنی بقیه بشینن) مجبوره برقصه تا یک پسر بیاد تا بتونه بره بشینه.
وایی خدایا الان اگه بخوامم نمیزارن آخه بزرگ ترای مجلس هستن
باز خوبه همه خانومن
شروع کردم به عربی رقصیدن دیگه جاییم نمونده بود که نلرزونده باشم
زن عموی بابام: حجاب کنید میخوان مردا بیان
شت من مجبورم برقصم تا یکی بیاد منو از این بدبختی نجات بده
سریع شالم رو از دستم باز کردم و رو سرم گذاشتم و دو طرف شال رو شونه هام انداختم
و آهنگ عوض شد
ادامه دارد...
#رمان #بند_انگشتی #بی_تی_اس #بک #فالو #کامنت #کلیپ #عاشقانه #کره #چین #خوراکی #شخصی #یلدا
۲.۴k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.