عاشقانه
بگذار شڪایت ڪنم از چشم سیاهش
از دربدریهاے منو طرز نگاهش
یک چند دقیقه بزنم بر دل دریا
تا دست بشویم دل از عصیان گناهش
آدم ،،،بشوم... شیفته ے سیب گلویش
ازچاله بیفتم به زنخدانیِ چاهش
شب تاسحر از آتش عشقش بگدازم
تاسربزند صبح من از شرقِ پگاهش
من خوشه ی اشکم که به خمخانه ی چشمش
جوشیدم و خورشید شدم در دلِ آهش
از دربدریهاے منو طرز نگاهش
یک چند دقیقه بزنم بر دل دریا
تا دست بشویم دل از عصیان گناهش
آدم ،،،بشوم... شیفته ے سیب گلویش
ازچاله بیفتم به زنخدانیِ چاهش
شب تاسحر از آتش عشقش بگدازم
تاسربزند صبح من از شرقِ پگاهش
من خوشه ی اشکم که به خمخانه ی چشمش
جوشیدم و خورشید شدم در دلِ آهش
۵.۰k
۱۹ بهمن ۱۴۰۱