جرقه عشق پارت ۳
اومدم بگم یون هی یهو تهیونگ زد پس کلم من:هی تهیونگ:هویی چته دست بزن بعد منم آروم دست زدم یهو لیوانی که تو دستم بود افتاد زمین پودر شد نامجون:آییی نابود شد من:یعنی توف تواین استغفرالله(نتونست بگه چون تو جمع بودیم☺😂😂😂😂)
از زبون خودم
همه برام دست زدن ولی موچ دستم درد میکرد بخاطر اینکه بد خوابیده بودم سوریاتا:خیلی خوب زدی من:موچم درد گرفت سوریاتا:رگ به رگ شده بعد دستمو گرفت چرخوند من:آییی نکن سوریاتا:عزیزم نمی تونی که بزاری همینجوری بمونه بعد رفتم اونور یهو دستبندم افتاد من:آه سوریاتا دستبندم صبر کن برگشتم اومدم خم شم یهو یکی دیگم دستشو آورد و زد به دستبندم به موچ دستش نگاه کردم گفت کمک نمیخوای من:دستبندم افتاد جلو پاتون بعد برداشت بهم داد دستبند و داد بهم یهو چشمم خورد به موچ دستش و یه دستبند دیدم که اون دستبند مال من همونی که قبلن به جونگ کوک داده بودم که اینجوری همو پیدا کنیم (قسمت بود شبی این فیلما😂😂😂😂) بعد دستبند و ازش گرفتم من:خ خ خیلی ممنون بعد دستبندمو بستم و رفتم اونور یهو قلبم بدجور تیر کشید سوریاتا:یون هی آی یون هی من:هان چیه سوریاتا:حالت خوبه من:خوبم یه نفس عمیق کشیدم ولی هنوز تیر کشیدن قلبم و حس میکردم من:بچه ها میتونیم بریم خونه سوریاتا:آره بریم با نگاه کردن به پسری که اونطرف بود تپش قلب گرفتم من:یعنی اون جونگ کوکه همون موقع پسر کناریش اسمشو صدا کرد خودش بود دیگه مطمئن بودم اصلا خودش بود بعد رفتیم خونه همون موقع اونام اومدن من خواستم هوا بخورم من:بچه ها من میخوام یکم هوا بخورم میرم بیرون سوریاتا:یون هی خوبی از اون موقع که اومدیم تو حالت خوب نبوده من:آره خوبم فقط میخوام یکم هوا بخورم بعد رفتن تو منم موندم بیرون یکم رفتم گشتم زدم من:یعنی من بلخره پیداش کردم قشنگ باهاش رو در رو شدم یهو یکی صدام زد گفت یون هی بعد وایسادم برگشتم دیدم جونگ کوکه بعد برگشتم سمتش کوک:یون هی خودتی نشناختی منم جونگ کوک من:جونگ کوک یعنی این تویی خودتی کوک:آره خودمم منم یون هی کسی که شبانه روز به فکرت بود بعد دستبندشو نشون داد کوک:من این و از دستم هیچ وقت جدا نکردم هیچ وقت با این به یادت بودم یادگاری که تو بهم دادی همون موقع یهو قش کردم
از زبون جونگ کوک
داشت بیهوش میشد گرفتمش و نشستم رو زمین من:یون هی یون هی چی شد یون هی بعد دستمو گذاشتم رو صورتش همون موقع بهوش اومد من:یون هی حالت خوبه بعد دستشو گذاشت رو صورتم یون هی:جونگ کوک این خودتی دیگه خواب نمیبینم من:نه خواب نمیبینی من واقعیم بعد اشکاش اومد یون هی:میدونی چندساله دنبالتم دانشگامو عوض کردم بخاطر تو که بیام سئول ولی نبودی من:فکر کردی من دست رو دست گذاشتم نه منم دنبالت میگشتم و بلخره امشب دیدمت
از زبون خودم
همه برام دست زدن ولی موچ دستم درد میکرد بخاطر اینکه بد خوابیده بودم سوریاتا:خیلی خوب زدی من:موچم درد گرفت سوریاتا:رگ به رگ شده بعد دستمو گرفت چرخوند من:آییی نکن سوریاتا:عزیزم نمی تونی که بزاری همینجوری بمونه بعد رفتم اونور یهو دستبندم افتاد من:آه سوریاتا دستبندم صبر کن برگشتم اومدم خم شم یهو یکی دیگم دستشو آورد و زد به دستبندم به موچ دستش نگاه کردم گفت کمک نمیخوای من:دستبندم افتاد جلو پاتون بعد برداشت بهم داد دستبند و داد بهم یهو چشمم خورد به موچ دستش و یه دستبند دیدم که اون دستبند مال من همونی که قبلن به جونگ کوک داده بودم که اینجوری همو پیدا کنیم (قسمت بود شبی این فیلما😂😂😂😂) بعد دستبند و ازش گرفتم من:خ خ خیلی ممنون بعد دستبندمو بستم و رفتم اونور یهو قلبم بدجور تیر کشید سوریاتا:یون هی آی یون هی من:هان چیه سوریاتا:حالت خوبه من:خوبم یه نفس عمیق کشیدم ولی هنوز تیر کشیدن قلبم و حس میکردم من:بچه ها میتونیم بریم خونه سوریاتا:آره بریم با نگاه کردن به پسری که اونطرف بود تپش قلب گرفتم من:یعنی اون جونگ کوکه همون موقع پسر کناریش اسمشو صدا کرد خودش بود دیگه مطمئن بودم اصلا خودش بود بعد رفتیم خونه همون موقع اونام اومدن من خواستم هوا بخورم من:بچه ها من میخوام یکم هوا بخورم میرم بیرون سوریاتا:یون هی خوبی از اون موقع که اومدیم تو حالت خوب نبوده من:آره خوبم فقط میخوام یکم هوا بخورم بعد رفتن تو منم موندم بیرون یکم رفتم گشتم زدم من:یعنی من بلخره پیداش کردم قشنگ باهاش رو در رو شدم یهو یکی صدام زد گفت یون هی بعد وایسادم برگشتم دیدم جونگ کوکه بعد برگشتم سمتش کوک:یون هی خودتی نشناختی منم جونگ کوک من:جونگ کوک یعنی این تویی خودتی کوک:آره خودمم منم یون هی کسی که شبانه روز به فکرت بود بعد دستبندشو نشون داد کوک:من این و از دستم هیچ وقت جدا نکردم هیچ وقت با این به یادت بودم یادگاری که تو بهم دادی همون موقع یهو قش کردم
از زبون جونگ کوک
داشت بیهوش میشد گرفتمش و نشستم رو زمین من:یون هی یون هی چی شد یون هی بعد دستمو گذاشتم رو صورتش همون موقع بهوش اومد من:یون هی حالت خوبه بعد دستشو گذاشت رو صورتم یون هی:جونگ کوک این خودتی دیگه خواب نمیبینم من:نه خواب نمیبینی من واقعیم بعد اشکاش اومد یون هی:میدونی چندساله دنبالتم دانشگامو عوض کردم بخاطر تو که بیام سئول ولی نبودی من:فکر کردی من دست رو دست گذاشتم نه منم دنبالت میگشتم و بلخره امشب دیدمت
۳۲.۶k
۰۷ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.