نجوای عشق پارت ۸۵
بعد از تو بغلش اومدم فردا صبحش من عمل داشتم و باید میرفتم تو اتاق عمل داشتن میبردنم که جونگ کوک اومد طرفم و دستمو گرفت کوک:عشقم تو میتونی من:اوهوم بعد بردنم
از زبون جونگ کوک
بردنش تو اتاق عمل و منم نشستم رو صندلی عمل خیلی طول کشید که دکتر اومد بیرون من:آقای دکتر چیشد دکتر:ما تونستم تومارو از بین ببریم ولی من:ولی چی دکتر:ایشون رفتن تو کما من:چی دکتر:ببخشید باید صبر کنیم ببینیم بهوش میاد یا نه عملشم خیلی سخت بود بعد دکتر رفت دیگه هیچی نفهمیدم هیچی بعد تهیونگ اومد تهیونگ:جونگ کوک چی شد من:تهیونگ نایکا به من گفته بود برمیگرده ولی تهیونگ:ولی چی نگو که من:نه رفت تو کما تهیونگ من گفتم این اتفاق میوفته اون بهم گفته وقتی از تویه اون اتاق کوفتی بیاد بیرون حالش خوبه خوبه پس چی شد تهیونگ:جونگ کوک آروم باش اون دوباره برمیگرده اون به تو قول داده بود که پیشت میمونه اون اگه تو براش مهم باشی باز چشماشو باز میکنه من:چجوری آروم باشم دارم خفه میشم تهیونگ:سعی کن آروم باشی میدونی گه نایکا میتونه حس کنه الان تو تو چه حالی هستی من:تهیونگ من میرم یکم هوا بخورم حالم خوب نیست بعد پاشدم رفتم بیرون قلبم درد میکرد مثل دیوونه ها با خودم حرف میزدم میرفتم اینور اونور بعد خواستم که باهاش حرف بزنم رفتم تو بیمارستان دکتر و دیدم من:آقای دکتر میتونم دوست دخترمو ببینم دکتر:فقط چند دقیقه من:بله بعد رفتم تو اتاقی که اونجا بود کنارش نشستم و هی باهاش حرف میزدم من:مگه تو نگفتی من میتونم پس چرا الان تو کمایی تو الان باید پیش خودم باشی کنارم باشه چیشد پس 😢😭😭😭😭😭😭 نایکا من الان قلبم درد میکنه 😭😭 اگه خودت الان جای من بودی چیکار میکردی
(بچه ها میخوام بریم تو مغز نایکا ببینم چه خبره وقتی تو کما چیا میبینه😊)
از زبون خودم(تو مغزش)
از یه جای تاریک سر در آوردم همه جا رو میدوییدم یه دفع از دور یه چیزی دیدم دوییدم رفتم که به یه جا پر درخت رسیدم(قطعا بهشت بوده😢😂😂😂) یکم رفتم جلوتر دنبال جونگ کوک میگشتم که پشتم یکی صدام زد برگشتم دیدم جونگ کوکه من:جونگ کوک بعد رفتم سمتش و بغلش کردم ولی اون خیلی بی حس بود و سرد بعد اومدم بیرون من:جونگ کوک چی شده چرا انقدر سرد برخورد میکنه رفتم عقب کوک:تو مگه بهم نگفتی برمیگردی پیشم چی شد مگه نگفتی وقتی از اتاق عمل بیای بیرون پیشم میمونی چی شد پس من:جونگ کوک رفتم سمت که فاصله کوک:جلو نیا جلو نیا یهو دیدم کلا رفت همه جا رو دنبالش گشتم گریه گریه من:جونگ کوک کجا رفتی لطفا برگرد خواهش میکنم یهو دیدم اومد سمتم و میومد جلو منو حل میداد عقب کوک:تو قول داده بودی درسته من:آره قول داده بودم ولی چیکار میکردم دست من بود مگه کوک:آره تو بهم گفتی میتونی من:الان مگه مردم هانن مگه مردم
از زبون جونگ کوک
بردنش تو اتاق عمل و منم نشستم رو صندلی عمل خیلی طول کشید که دکتر اومد بیرون من:آقای دکتر چیشد دکتر:ما تونستم تومارو از بین ببریم ولی من:ولی چی دکتر:ایشون رفتن تو کما من:چی دکتر:ببخشید باید صبر کنیم ببینیم بهوش میاد یا نه عملشم خیلی سخت بود بعد دکتر رفت دیگه هیچی نفهمیدم هیچی بعد تهیونگ اومد تهیونگ:جونگ کوک چی شد من:تهیونگ نایکا به من گفته بود برمیگرده ولی تهیونگ:ولی چی نگو که من:نه رفت تو کما تهیونگ من گفتم این اتفاق میوفته اون بهم گفته وقتی از تویه اون اتاق کوفتی بیاد بیرون حالش خوبه خوبه پس چی شد تهیونگ:جونگ کوک آروم باش اون دوباره برمیگرده اون به تو قول داده بود که پیشت میمونه اون اگه تو براش مهم باشی باز چشماشو باز میکنه من:چجوری آروم باشم دارم خفه میشم تهیونگ:سعی کن آروم باشی میدونی گه نایکا میتونه حس کنه الان تو تو چه حالی هستی من:تهیونگ من میرم یکم هوا بخورم حالم خوب نیست بعد پاشدم رفتم بیرون قلبم درد میکرد مثل دیوونه ها با خودم حرف میزدم میرفتم اینور اونور بعد خواستم که باهاش حرف بزنم رفتم تو بیمارستان دکتر و دیدم من:آقای دکتر میتونم دوست دخترمو ببینم دکتر:فقط چند دقیقه من:بله بعد رفتم تو اتاقی که اونجا بود کنارش نشستم و هی باهاش حرف میزدم من:مگه تو نگفتی من میتونم پس چرا الان تو کمایی تو الان باید پیش خودم باشی کنارم باشه چیشد پس 😢😭😭😭😭😭😭 نایکا من الان قلبم درد میکنه 😭😭 اگه خودت الان جای من بودی چیکار میکردی
(بچه ها میخوام بریم تو مغز نایکا ببینم چه خبره وقتی تو کما چیا میبینه😊)
از زبون خودم(تو مغزش)
از یه جای تاریک سر در آوردم همه جا رو میدوییدم یه دفع از دور یه چیزی دیدم دوییدم رفتم که به یه جا پر درخت رسیدم(قطعا بهشت بوده😢😂😂😂) یکم رفتم جلوتر دنبال جونگ کوک میگشتم که پشتم یکی صدام زد برگشتم دیدم جونگ کوکه من:جونگ کوک بعد رفتم سمتش و بغلش کردم ولی اون خیلی بی حس بود و سرد بعد اومدم بیرون من:جونگ کوک چی شده چرا انقدر سرد برخورد میکنه رفتم عقب کوک:تو مگه بهم نگفتی برمیگردی پیشم چی شد مگه نگفتی وقتی از اتاق عمل بیای بیرون پیشم میمونی چی شد پس من:جونگ کوک رفتم سمت که فاصله کوک:جلو نیا جلو نیا یهو دیدم کلا رفت همه جا رو دنبالش گشتم گریه گریه من:جونگ کوک کجا رفتی لطفا برگرد خواهش میکنم یهو دیدم اومد سمتم و میومد جلو منو حل میداد عقب کوک:تو قول داده بودی درسته من:آره قول داده بودم ولی چیکار میکردم دست من بود مگه کوک:آره تو بهم گفتی میتونی من:الان مگه مردم هانن مگه مردم
۲۲.۷k
۲۹ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.