پارت۱۶
ویو سومی
که یهو حالم بده شد و چشمام بسته شد
ویو یونگی
وقتی بیدار شدم توی اتاقم بودم به سمت در رفتم ولی قفل بود داشتم به در میزدم که صدای نامجون اومد
نامجون:حالت خوبه
-در و باز کن من باید سومی رو پیدا کنم (داد)
نامجون: اون ممکنه توی هر کشوری باشه نمیتونی پیداش کنی اگه بزارم بری بلای سرِ خودت میاری خودم پیداش میکنم فقط آروم باش و توی اتاق بمون
-در و باز کن(داد)
نامجون: تو حالت خوب نیست استراحت کن هر وقت آروم شدی در و باز میکنم
-ارومم در ر و باز کن(بغض)
نامجون: باشه
در و باز کرد و به سمتم اومد
نامجون:آروم باش پیداش میکنم باشه
-من میخوام برم دنبالش (آروم.گریه)
نامجون:میدونم ولی اینجوری خودت و اذیت میکنی
-من میخوام الان پیشش باشم (گریه)
نامجون بغلم کرد و
نامجون:استراحت کن
منو روی تخت گذاشت و بهم یه قرص داد
-این چیه
نامجون: خوابآور یکم آرومترت میکنه
-باشه
قرص و خوردم و خوابم برد
ویو سومی
از خواب بیدار شدم روی تخت بودم و جان کنارم نشسته بود
جان:حالت خوبه
+آره چم شده
جان: نمیدونی
+چی رو
جان:حامل..ه ی
+چ.ی دار..ی می..گی. م.ن دا..رم...
جان: آره داری مادر میشی
+...........
جان: چون چیزی نخورده بودی حالت بد شده بود بیا یکم غذا بخور
+نمی..خودم
جان:به فکر خودت نیستی نه فکر بچه باش
+بزار برم من نمیخوام اینجا باشم
جان:نمیزارم بری
+ولی من بچه دارم و باباش یکی دیگه است
جان: تو شوگا و دوست داری
+آر...ه
جان: من نمیخوام به زور وادارت کنم اینجا بمونی ولی منم دوست دارم
+ببخش..ید ولی من یونگی و دوست دارم
جان: باشه یکم استراحت کن غذاتم بخور من میرم بیرون
بعد از اینکه رفت غذای که روی میز بود و خوردم که در باز شد و جام اومد داخل
جان:.........
ادامه دارد
که یهو حالم بده شد و چشمام بسته شد
ویو یونگی
وقتی بیدار شدم توی اتاقم بودم به سمت در رفتم ولی قفل بود داشتم به در میزدم که صدای نامجون اومد
نامجون:حالت خوبه
-در و باز کن من باید سومی رو پیدا کنم (داد)
نامجون: اون ممکنه توی هر کشوری باشه نمیتونی پیداش کنی اگه بزارم بری بلای سرِ خودت میاری خودم پیداش میکنم فقط آروم باش و توی اتاق بمون
-در و باز کن(داد)
نامجون: تو حالت خوب نیست استراحت کن هر وقت آروم شدی در و باز میکنم
-ارومم در ر و باز کن(بغض)
نامجون: باشه
در و باز کرد و به سمتم اومد
نامجون:آروم باش پیداش میکنم باشه
-من میخوام برم دنبالش (آروم.گریه)
نامجون:میدونم ولی اینجوری خودت و اذیت میکنی
-من میخوام الان پیشش باشم (گریه)
نامجون بغلم کرد و
نامجون:استراحت کن
منو روی تخت گذاشت و بهم یه قرص داد
-این چیه
نامجون: خوابآور یکم آرومترت میکنه
-باشه
قرص و خوردم و خوابم برد
ویو سومی
از خواب بیدار شدم روی تخت بودم و جان کنارم نشسته بود
جان:حالت خوبه
+آره چم شده
جان: نمیدونی
+چی رو
جان:حامل..ه ی
+چ.ی دار..ی می..گی. م.ن دا..رم...
جان: آره داری مادر میشی
+...........
جان: چون چیزی نخورده بودی حالت بد شده بود بیا یکم غذا بخور
+نمی..خودم
جان:به فکر خودت نیستی نه فکر بچه باش
+بزار برم من نمیخوام اینجا باشم
جان:نمیزارم بری
+ولی من بچه دارم و باباش یکی دیگه است
جان: تو شوگا و دوست داری
+آر...ه
جان: من نمیخوام به زور وادارت کنم اینجا بمونی ولی منم دوست دارم
+ببخش..ید ولی من یونگی و دوست دارم
جان: باشه یکم استراحت کن غذاتم بخور من میرم بیرون
بعد از اینکه رفت غذای که روی میز بود و خوردم که در باز شد و جام اومد داخل
جان:.........
ادامه دارد
۳۵۹
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.