حسرت کشیده است دل بی قرار من...
حسرت کشیده است دل بی قرار من...
آتش گرفته این جگر داغدار من
سرما به عمق جنگل من ریشه کرده است...
باریده برفِ سرد به روی بهارِ من
تاری ز موی یار به دستم نمی رسد....
نالیده است هرشب از این غصه، تارٍ من
مجبور بوده ام که ببارم تمامِ عُمر
سیل آور است گریه ی بی اختیار من
بنشین به ناز ای همه ی زندگی! شبی...
مثل غبار بر سر سنگ مزار من
آتش گرفته این جگر داغدار من
سرما به عمق جنگل من ریشه کرده است...
باریده برفِ سرد به روی بهارِ من
تاری ز موی یار به دستم نمی رسد....
نالیده است هرشب از این غصه، تارٍ من
مجبور بوده ام که ببارم تمامِ عُمر
سیل آور است گریه ی بی اختیار من
بنشین به ناز ای همه ی زندگی! شبی...
مثل غبار بر سر سنگ مزار من
۴.۱k
۱۷ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.