چند پارتی جونگکوک
چند پارتی جونگکوک
وقتی استادت بود.
⁵
تا خواستم از مدرسه خارج بشم استاد جئون دست منو گرفت و گفت: .......
کوک: صبر کن....میرسونمت
ات: ن..نه استاد.....اتوبوس هست میرم خونه
کوک: پولاتو نگه دار باهاش یه چیزی بخر خرجشون نکن!
ات: ..........
کوک: تو خونه تنهایی زندگی میکنی؟
ات: آره....مامان و بابام بوسان زندگی میکنن....من و خواهرم با همیم
کوک: میتونی امروز واسه ناهار باهام بیای رستوران؟
ات: استاد!
کوک: چیزه عحیبیه؟
ات: میشه از اینجا بریم چون بقیه یه وقت میفهمن!
کوک: ....آره....فکر خوبیه....بیا بریم
《رفتیم بیرون و سوار ماشین استاد جئون شدیم》
کوک: خوب زنگ بزن به خواهرت بگو میرم رستوران
ات: آخه.....زشته
کوک: چیش زشته؟
ات: خوب...اینکه....با معلمم....میرم رستوران
کوک: نخیر.....زشت هم نیست. زنگ بزن بهش بگو
ات: خوب...باشه
《استاد منو برد به یه رستوران خیلی شیک و غذا سفارش داد تا بخوریم》
کوک: هنوز تصمیمت رو نگرفتی؟
ات: خوب...یکم بیشتر وقت لازم دارم
کوک: اوهوم
ات: ولی استاد
کوک: جونگکوک....بهم بگو جونگکوک....اینجا بیرون محوطه دانشگاه هست پس اشکالی نداره
ات: .....جونگکوک....فکر نمیکنی که....فاصله سنیمون یکم زیاد باشه؟
کوک: نه. شیش سال که زیاد نیست.
ات: ولی از طرفی دیگه من باید درسم تموم بشه
کوک: خوب درست که تموم شد ازدواج میکنیم....یا اصلا ازدواج هم که کردیم میتونی درست رو ادامه بدی
ات: ........
کوک: خودم تو درسات کمکت میکنم تا تمرهی خوبی بگیری و قبول بشی
غذا مون رو خوردیم و استاد منو رسوند خونه
چون فردا تعطیل بود امروز رو فقط استراحت کردم
آخه من فقط ²⁰ سالمه. ازدواج کنم؟
ولی به نظر میاد که....مرد خوبی باشه
نمیدونمممم چیکار کنمممم؟
فکرم حسابی مشغول این قضیه بود که خوابم برد
هفتهی بعد:
توی این یک هفته استاد جئون یا بهتره بگم جونگکوک
واسم کلی کار کرده و بهم ثابت کرد که واقعا عاشقمه
و منم.....یجورایی ازش خوشم اومده
شاید بهتره بهش بگم....اما....استرس دارم
حمایت یادتون نره
کامنت بزارید بیشتر خوشحال میشم تا لایک♡
وقتی استادت بود.
⁵
تا خواستم از مدرسه خارج بشم استاد جئون دست منو گرفت و گفت: .......
کوک: صبر کن....میرسونمت
ات: ن..نه استاد.....اتوبوس هست میرم خونه
کوک: پولاتو نگه دار باهاش یه چیزی بخر خرجشون نکن!
ات: ..........
کوک: تو خونه تنهایی زندگی میکنی؟
ات: آره....مامان و بابام بوسان زندگی میکنن....من و خواهرم با همیم
کوک: میتونی امروز واسه ناهار باهام بیای رستوران؟
ات: استاد!
کوک: چیزه عحیبیه؟
ات: میشه از اینجا بریم چون بقیه یه وقت میفهمن!
کوک: ....آره....فکر خوبیه....بیا بریم
《رفتیم بیرون و سوار ماشین استاد جئون شدیم》
کوک: خوب زنگ بزن به خواهرت بگو میرم رستوران
ات: آخه.....زشته
کوک: چیش زشته؟
ات: خوب...اینکه....با معلمم....میرم رستوران
کوک: نخیر.....زشت هم نیست. زنگ بزن بهش بگو
ات: خوب...باشه
《استاد منو برد به یه رستوران خیلی شیک و غذا سفارش داد تا بخوریم》
کوک: هنوز تصمیمت رو نگرفتی؟
ات: خوب...یکم بیشتر وقت لازم دارم
کوک: اوهوم
ات: ولی استاد
کوک: جونگکوک....بهم بگو جونگکوک....اینجا بیرون محوطه دانشگاه هست پس اشکالی نداره
ات: .....جونگکوک....فکر نمیکنی که....فاصله سنیمون یکم زیاد باشه؟
کوک: نه. شیش سال که زیاد نیست.
ات: ولی از طرفی دیگه من باید درسم تموم بشه
کوک: خوب درست که تموم شد ازدواج میکنیم....یا اصلا ازدواج هم که کردیم میتونی درست رو ادامه بدی
ات: ........
کوک: خودم تو درسات کمکت میکنم تا تمرهی خوبی بگیری و قبول بشی
غذا مون رو خوردیم و استاد منو رسوند خونه
چون فردا تعطیل بود امروز رو فقط استراحت کردم
آخه من فقط ²⁰ سالمه. ازدواج کنم؟
ولی به نظر میاد که....مرد خوبی باشه
نمیدونمممم چیکار کنمممم؟
فکرم حسابی مشغول این قضیه بود که خوابم برد
هفتهی بعد:
توی این یک هفته استاد جئون یا بهتره بگم جونگکوک
واسم کلی کار کرده و بهم ثابت کرد که واقعا عاشقمه
و منم.....یجورایی ازش خوشم اومده
شاید بهتره بهش بگم....اما....استرس دارم
حمایت یادتون نره
کامنت بزارید بیشتر خوشحال میشم تا لایک♡
۱۶.۳k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.