part 39 وقتی عاشق پسر عموت شدی
part 39 وقتی عاشق پسر عموت شدی
part 39
منم همراهی کردم که بعد چند مین ازهم جداشدیم
_حالا کوچولومون چطوره؟
+خوبه *بقلش کردم
_لونا مامان و بابامو راضی کردم
+واقعا؟
_اره با ازداوجمو مخالفتی ندارن
+اما بابام.. اون داره
_راضیش میکنیم.. لونا نگران نباش
+باشه... من هرچی گفتم قبول نکرد
_میدونه حامله ای؟
+نه
_شاید اگه بفهمه بزاره؟
+نمیدونم
به بابام زنگ زدم
ب.ل: بله
+بابا میشه حرف بزنیم
ب.ل: اگه درمود رابطت با تهیونگ حرف بزنی نیا
+اره یجورایی در مورد تهیونگ
ب.ل: یجورایی؟ خب پس بیا شرکت
+باشه
قطع کردم
_چیشد
+میرم شرکت با بابام حرف بزنم
_اوک منم میریم خونه پس بهم خبر هرچی شد
+اوک
ته از اتاقم رفت بیرون سریع لباس پوشیدم رفتم شرکت در زدم رفت داخل
ب.ل: بشین
+خب
ب.ل: چیزی شده
+چیزی نشده... خب من حامله ام
ب.ل: حامله؟ از ته نه؟
+اره از تهیونگ
ب.ل: اوفف.... کاری نمیشه کرده اوک اخر این هفته نامزدیتونو میگیریم
+واییی واقعا
ب.ل: معلومه
رفتم بابامو بقل کردم و بعد از شرکت رفتم بیرون چند دقیقه رفتم کنار ساحل نشستم گفتم زنگ بزنم به ته
_الو؟
+سلام ته
_سلام زندگیم
+ته.... بابام قبول کرد و آخر ابن هفته نامزدیمونه
_واقعا اینکه عالیععع
+اره دلم برات تنگ شده کجایی
_تو کلاسم... خب میگم بریم بیرون شام؟
+واقعا؟ اوک فقط باید از بابا ببرسم
_اوک
+دوستت دارم
_منم دوستت دارم
قطع کردم
رفتم خونه لیا کلی باهم حرف زدیم بعد رفتم خونه
لباسامو عوض کردم بعد رفتم تو اتاق دارم بابا
+بابا
ب.ل: بله
+میشه با تهیونگ برم بیرون
ب.ل: باشه دخترم برو فقط مواظب خودت باش
+چشم
از اتاق بابام اومدم بیرون سریع رفتم لباس پوشیدم. منتظر بودم که ته بیاد که یکی اومد تو اتاقم
=به به شنیدم یکی قرار آخر این هفته نامزد کنه
+بله
=اخه تو چقدر زود بزرگ شدی
+اخه واسه تو هم یکی پیدا میکنم
=من نمیخوام دادش
+چرا از دخترا بدت میاد
=نه....
+عه ته گفت پایین بعد میبینمت دادشی بای
=کیوت
part 39
منم همراهی کردم که بعد چند مین ازهم جداشدیم
_حالا کوچولومون چطوره؟
+خوبه *بقلش کردم
_لونا مامان و بابامو راضی کردم
+واقعا؟
_اره با ازداوجمو مخالفتی ندارن
+اما بابام.. اون داره
_راضیش میکنیم.. لونا نگران نباش
+باشه... من هرچی گفتم قبول نکرد
_میدونه حامله ای؟
+نه
_شاید اگه بفهمه بزاره؟
+نمیدونم
به بابام زنگ زدم
ب.ل: بله
+بابا میشه حرف بزنیم
ب.ل: اگه درمود رابطت با تهیونگ حرف بزنی نیا
+اره یجورایی در مورد تهیونگ
ب.ل: یجورایی؟ خب پس بیا شرکت
+باشه
قطع کردم
_چیشد
+میرم شرکت با بابام حرف بزنم
_اوک منم میریم خونه پس بهم خبر هرچی شد
+اوک
ته از اتاقم رفت بیرون سریع لباس پوشیدم رفتم شرکت در زدم رفت داخل
ب.ل: بشین
+خب
ب.ل: چیزی شده
+چیزی نشده... خب من حامله ام
ب.ل: حامله؟ از ته نه؟
+اره از تهیونگ
ب.ل: اوفف.... کاری نمیشه کرده اوک اخر این هفته نامزدیتونو میگیریم
+واییی واقعا
ب.ل: معلومه
رفتم بابامو بقل کردم و بعد از شرکت رفتم بیرون چند دقیقه رفتم کنار ساحل نشستم گفتم زنگ بزنم به ته
_الو؟
+سلام ته
_سلام زندگیم
+ته.... بابام قبول کرد و آخر ابن هفته نامزدیمونه
_واقعا اینکه عالیععع
+اره دلم برات تنگ شده کجایی
_تو کلاسم... خب میگم بریم بیرون شام؟
+واقعا؟ اوک فقط باید از بابا ببرسم
_اوک
+دوستت دارم
_منم دوستت دارم
قطع کردم
رفتم خونه لیا کلی باهم حرف زدیم بعد رفتم خونه
لباسامو عوض کردم بعد رفتم تو اتاق دارم بابا
+بابا
ب.ل: بله
+میشه با تهیونگ برم بیرون
ب.ل: باشه دخترم برو فقط مواظب خودت باش
+چشم
از اتاق بابام اومدم بیرون سریع رفتم لباس پوشیدم. منتظر بودم که ته بیاد که یکی اومد تو اتاقم
=به به شنیدم یکی قرار آخر این هفته نامزد کنه
+بله
=اخه تو چقدر زود بزرگ شدی
+اخه واسه تو هم یکی پیدا میکنم
=من نمیخوام دادش
+چرا از دخترا بدت میاد
=نه....
+عه ته گفت پایین بعد میبینمت دادشی بای
=کیوت
۱۱.۸k
۳۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.