ماه عشق پارت ۴
#مایا
صبح شد و من رفتم مدرسه و رفتم پیش جونگ کوک داشت همینجوری راه میرفت منم پشتش بودم من:هعی جونگ کوک برگشت کوک:آه مایا من:جونگ کوک من میخواستم در مورد پیشنهادت بهت بگم کوک:تصمیمتو گرفتی من:آره ولی بریم کتاب خونه کوک:باشه رفتیم کتاب خونه تو قفسه ها وایسادیم کوک:میشنوم من:خوب جونگ کوک راستش من خودم یجورایی به تو یه حسایی دارم و در واقع بهت علاقه دارم و با این حساب میخوام پیشنهاد دوستیتو قبول کنم کوک:چی یعنی حاضری دوست دختر من شی من:آره کوک:مایاااااااااااااا من:هااااانننن کوک:ببین نمیدونی با جوابت استرسمو کم کردی از دیشب تا حالا استرس داشتم مایا من بهت قول میدم نزارم کسی ازیتت کنه از الان به بعد تو مال منی فهمیدی پیش خودم میمونی فقط یه چیز من:چی کوک:لبات اجازه من:اجازه هست اومد جلوم صورتشو به صورتم نزدیک کرد دستشو برد سمت گردنم و لباشو آروم چسبوند رو لبام و لبامو مک زد بعد جدا شد من:وایی😄 خیله خوب بریم دیگه نمیدونم چرا ولی نیشم باز بود من:بریم کلاس ههههههه کوک:باشه بریم من:😄 کوک:هعی گونه هات گل انداخته من:چی من واقعا کوک:آره رفتیم تو اتاق اول جونگ کوک رفت بعد من رفتم سر جام نشستم میا:هعی دختر چرا شنگولی چرا قرمزی تو حالت خوبه به خودم اومدم من:ها نه حالم خوبه من همیشه اینجوری بودم میا:هوم از همون روز جونگ کوک تا آخر ساعت هعی بهم رو کاغذ چیزی مینوشت منم جوابشو میدادم دست به دست میداد بهم تا اینکه زنگ تفریح شد و جونگ کوک رفت برا هر دومون یه چیزی خرید رفت منم تو کلاس نشستم که یه دختره اومد بالا سرم به نظر خرخون و بسی قولدور میومد من:بله شما گفت:من لویم من:خوب لویی:خوب دور و بره عشقپ تپلک من:عشقت کیه لویی:همونی که باهاش نامه رد و بدل میکنی پاشدم وایسادم من:ببین دختر جون تو به من نمیگی چیکار کنم چیکار نکنم به توم هیج ربطی نداره من باهاش میپرم یا نه برای هرکی تو این مدرسه شاخی برای من حکم بچه جوجرو داری برو بزار یکم مغزت کار کنه لویی:هویی به من میگی جوجه من:مگه نیستی لویی:ببین میگیرم اینه سگ میزنمتا من:تو منو ببین اون روی سگه منو بالا نیارا رفتم جلوش میرفت عقب من:اون روی سگ منو بالا نیارا یه کاری نکن یه کاری بکنم تا سه هفته دور حیات مدرسه یه لنگ پا راه بریا لویی:مثلا میخوای چیکار کنی هیچ پوخی نیستی من:ههه ولی من زورمو برای کسایی مثل تو خالی نمیکنم تو از قیافت معلومه خیلی ترسویی الان اینه سگ داری میترسی لویی:یه بلایی سرت میارما من:مثلا میخوای چیکار کنی یهو یه چیزی در آوردی زد تو چشم بعد منو حل داد با پشت خوردم به میز
#کوک
برگشتم دم کلاس دیدم همه جمع شدن رفتم تو دیدم انگار مایا داره با یکی دعوا میکنه رفتم جلو دیدم لویی اون دختر لوسه که آویزون بود حلش داد
صبح شد و من رفتم مدرسه و رفتم پیش جونگ کوک داشت همینجوری راه میرفت منم پشتش بودم من:هعی جونگ کوک برگشت کوک:آه مایا من:جونگ کوک من میخواستم در مورد پیشنهادت بهت بگم کوک:تصمیمتو گرفتی من:آره ولی بریم کتاب خونه کوک:باشه رفتیم کتاب خونه تو قفسه ها وایسادیم کوک:میشنوم من:خوب جونگ کوک راستش من خودم یجورایی به تو یه حسایی دارم و در واقع بهت علاقه دارم و با این حساب میخوام پیشنهاد دوستیتو قبول کنم کوک:چی یعنی حاضری دوست دختر من شی من:آره کوک:مایاااااااااااااا من:هااااانننن کوک:ببین نمیدونی با جوابت استرسمو کم کردی از دیشب تا حالا استرس داشتم مایا من بهت قول میدم نزارم کسی ازیتت کنه از الان به بعد تو مال منی فهمیدی پیش خودم میمونی فقط یه چیز من:چی کوک:لبات اجازه من:اجازه هست اومد جلوم صورتشو به صورتم نزدیک کرد دستشو برد سمت گردنم و لباشو آروم چسبوند رو لبام و لبامو مک زد بعد جدا شد من:وایی😄 خیله خوب بریم دیگه نمیدونم چرا ولی نیشم باز بود من:بریم کلاس ههههههه کوک:باشه بریم من:😄 کوک:هعی گونه هات گل انداخته من:چی من واقعا کوک:آره رفتیم تو اتاق اول جونگ کوک رفت بعد من رفتم سر جام نشستم میا:هعی دختر چرا شنگولی چرا قرمزی تو حالت خوبه به خودم اومدم من:ها نه حالم خوبه من همیشه اینجوری بودم میا:هوم از همون روز جونگ کوک تا آخر ساعت هعی بهم رو کاغذ چیزی مینوشت منم جوابشو میدادم دست به دست میداد بهم تا اینکه زنگ تفریح شد و جونگ کوک رفت برا هر دومون یه چیزی خرید رفت منم تو کلاس نشستم که یه دختره اومد بالا سرم به نظر خرخون و بسی قولدور میومد من:بله شما گفت:من لویم من:خوب لویی:خوب دور و بره عشقپ تپلک من:عشقت کیه لویی:همونی که باهاش نامه رد و بدل میکنی پاشدم وایسادم من:ببین دختر جون تو به من نمیگی چیکار کنم چیکار نکنم به توم هیج ربطی نداره من باهاش میپرم یا نه برای هرکی تو این مدرسه شاخی برای من حکم بچه جوجرو داری برو بزار یکم مغزت کار کنه لویی:هویی به من میگی جوجه من:مگه نیستی لویی:ببین میگیرم اینه سگ میزنمتا من:تو منو ببین اون روی سگه منو بالا نیارا رفتم جلوش میرفت عقب من:اون روی سگ منو بالا نیارا یه کاری نکن یه کاری بکنم تا سه هفته دور حیات مدرسه یه لنگ پا راه بریا لویی:مثلا میخوای چیکار کنی هیچ پوخی نیستی من:ههه ولی من زورمو برای کسایی مثل تو خالی نمیکنم تو از قیافت معلومه خیلی ترسویی الان اینه سگ داری میترسی لویی:یه بلایی سرت میارما من:مثلا میخوای چیکار کنی یهو یه چیزی در آوردی زد تو چشم بعد منو حل داد با پشت خوردم به میز
#کوک
برگشتم دم کلاس دیدم همه جمع شدن رفتم تو دیدم انگار مایا داره با یکی دعوا میکنه رفتم جلو دیدم لویی اون دختر لوسه که آویزون بود حلش داد
۳۱.۶k
۱۸ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.