🌱🍒روزگاری بود عجیب می رنجیدم
🌱🍒روزگاری بود عجیب میرنجیدم
و این رنجش در بند بندِ وجودم نمایان میشد
نه اینکه بگویم از همهچیز میرنجیدم نه!
اما تحمل سیاستهای روزمرهی آدمها را نداشتم
از اینکه تواضع و بزرگواری را به پای کم بودن و ضعیف بودن میگذاشتند به جنون میرسیدم!
از بازیهای آدمها سر در نمیآوردم و میرنجیدم!
این رنجش اما از من آدم دیگری ساخت
به یکباره به خودم آمدم و دیدم دیگر هیچچیز برایم اهمیت قبل را ندارد!
رنجیدم تا که فهمیدم ارزش هیچکس آنقدر نیست که آرامشم را به هم بریزد!
دیگر به آدمها راه برای بازی کردن در زمین زندگی خودم ندادم!
و راستش گذاشتم آنها هرطور که دوست دارند فکر کنند و باز هم در حباب خیالی خودشان به بازی کردن ادامه دهند اما دور از من!
من بی آنکه شرمندگی را در چشمهای آدمها ببینم در چشمهایشان خیره شدم و لبخند زدم!
لبخند زدم تا که بدانند آدم یک جایی برای همیشه عوض میشود و دور میشود تا بد شدن را انتخاب نکند! نمیرنجد تا رد زخمهایش کسی را نرنجاند! 🌱🍒
#انسی_نوشت
و این رنجش در بند بندِ وجودم نمایان میشد
نه اینکه بگویم از همهچیز میرنجیدم نه!
اما تحمل سیاستهای روزمرهی آدمها را نداشتم
از اینکه تواضع و بزرگواری را به پای کم بودن و ضعیف بودن میگذاشتند به جنون میرسیدم!
از بازیهای آدمها سر در نمیآوردم و میرنجیدم!
این رنجش اما از من آدم دیگری ساخت
به یکباره به خودم آمدم و دیدم دیگر هیچچیز برایم اهمیت قبل را ندارد!
رنجیدم تا که فهمیدم ارزش هیچکس آنقدر نیست که آرامشم را به هم بریزد!
دیگر به آدمها راه برای بازی کردن در زمین زندگی خودم ندادم!
و راستش گذاشتم آنها هرطور که دوست دارند فکر کنند و باز هم در حباب خیالی خودشان به بازی کردن ادامه دهند اما دور از من!
من بی آنکه شرمندگی را در چشمهای آدمها ببینم در چشمهایشان خیره شدم و لبخند زدم!
لبخند زدم تا که بدانند آدم یک جایی برای همیشه عوض میشود و دور میشود تا بد شدن را انتخاب نکند! نمیرنجد تا رد زخمهایش کسی را نرنجاند! 🌱🍒
#انسی_نوشت
۸.۲k
۲۸ خرداد ۱۴۰۱