ازدواج اجباری پارت اول

ازدواج اجباری پارت اول

ویو ا.ت
یه روز بیخود دیگه
۳ روز مونده بود به رفتن به جهنم
حالا چه جهنمی؟
جهنمی که قرار بود با ازدواج اجباری که خودش امروز خبر دار شد



فلش بک به چند ساعت قبل:
ا.ت:یعنی چیییییی؟
(پدر بزرگ رو با پب نشون میدم)
پب:همینی که گفتم
تو باید با پسرخالت ازدواج کنی
ا.ت:من اینکارو برای توی پیزوری نمیکنم
که با سوزش گونم تو شوک رفتمممم!!!!!!!!!!
اون پیر مرد الان رو من دست بلند کرد؟

پایان فلش بک

داشتم به اتفاق چندساعت پیش فکر میکردم که یهو در باز شد

خدمتکار:خانم آقا دستور دادن که برای پس فردا باهم برین تا خرید کنید
ا.ت:باشه برو الان آماده میشم
خدمتکار:چشم خانم

خدمتکار رفت
رفتم یه لباس ساده پوشیدم که با جیهوپ بریم خرید
رفتم پایین
از حق نگذریم
خیلی جذابه🤍✨️


ویو جیهوپ
حالم خیلی بد بود
دروغ نگم
یخورده خوشحال بودم
چون ا.ت واقعا زیبا و مودبه🤍✨️
به خدمتکار گفتم بره به ا.ت بگه که بریم خرید

بعد چند دقیقه ا.ت اومد
چقدر یه دختر با ساده ترین چیز ها میتونه انقد جذاب باشه ❤️
ا.ت:جیهوپی بریم؟
جیهوپ:بریم♡
داشتیم میرفتیم که یهو..........


خماری😈خب دیگه پارت اول رو هم نوشتم😁
شرطا۸ تا لایک🩵
۱۳ تا کامنت 🩵✨️