عاشقانه
گر بدین گونه سر زلف تو افشان ماند
هر چه مجموعه دل هاست پریشان ماند
واقف از معنی خورشید ازل دانی کیست
آن که در صورت زیبای تو حیران ماند
حال در ماندهٔ عشق تو نمیداند چیست
دردمندی که در اندیشهٔ درمان ماند
یک سحر کاش که در دامن گلزار آیی
تا گل از شرم رخت سر به گریبان ماند
گفتم آباد توان ساخت دلم را گفتا
حسن این خانه همین است که ویران ماند
هر چه مجموعه دل هاست پریشان ماند
واقف از معنی خورشید ازل دانی کیست
آن که در صورت زیبای تو حیران ماند
حال در ماندهٔ عشق تو نمیداند چیست
دردمندی که در اندیشهٔ درمان ماند
یک سحر کاش که در دامن گلزار آیی
تا گل از شرم رخت سر به گریبان ماند
گفتم آباد توان ساخت دلم را گفتا
حسن این خانه همین است که ویران ماند
۱۳.۳k
۰۸ آبان ۱۴۰۱