ستارگانی در سایه پارت سیزده ام
روی نیمکت پارک کنار آسایشگاه نشسته بودم، چشمانم از اشک ریختن می سوخت صورتم را پشت دستانم قایم کرده بودم. صدایش آمد که کنارم نشست، سرم را از بین دستانم بلند کردم و با نفرت بهش نگاه کردم آب دماغم را بالا کشیدم(چرا؟ چرا اینکارو با هام کردی) اشک هایم دوباره سرازیر شد زمزمه کرد(میخواستم...) حرفش را قطع کردم (چیزی که میخواستی مهم نیست، مهم چیزیه که من فهمیدم، و میدونی من چی فهمیدم؟)با صدای بالاتری فریاد زدم( این که من باعث مرگ مادرم شدم ، فهمیدم چقدر کلارای اون دنیا خورد و کوچیکه) چهره او هم غم زده بود دوباره خواست چیزی بگوید(تو باعث مرگش تو اون دنیا نشدی کلارا، تو باعث زنده موندنش تو این دنیا شدی) لحن تندم را کنار گذاشتم، اشکم را به دستانم پاک کردم اما صورتم هنوز خیس از اشک بود حالا دستانم هم به اشک هایم الوده بودند. بهش نگاه کردم(چرا وقتی قراره برم وابسته ترم میکنی؟، چرا؟) چهره او هم غم زده شده بود با ترحم نگاهم میکرد ادامه دادم(نزار رفتن برام سخت شه نزار زندگیم از این جهنمی که هست بدتر بشه) از جا بلند شدم(لطفا، عذابم نده) حرکت کردم و سمت نور خورشید رفتم
صدای دویدنش آمد. به روی خودم نیاوردم و به قدم برداشتنم ادامه دادم صدایش آمد(اشتباه نکن، کلارا هم مادرش رو از دست داد، اما دوباره به دست آوردش، پیداش کرد، یه زندگی دیگه براش ساخت) متوقف شدم و سمتش برگشتم(ازش معذرت میخوام که نتونستم پیداش کنم،ولی اونم نتونست،درسته؟)...
پایش را روی پایش انداخته بود به تلوزیون گوش میکرد و لیمونات اش را در لیوانش می چرخاند مثل همیشه جلو پنجره بزرگ خونه ایستاده بودم و به شهر نگاه میکردم صدای تلوزیون به گوشم میخورد(کلارا ال کلاهان بنیان گذار شرکت فناوره ای هسته ای کالاهان بعد کنفرانس علمی و بحث برانگیزش در برج ترانزیشن در انظار عمومی دیده نشده و تمامی نشست های هفته گذشته اش را لغو کرده،برخی مدعی هستند، دوشیزه کالاهان از بیماری روانی رنج میبرد و هفته هاست در بیمارستان روانی بستری شده است.احتمال میرود که این بیماری به صورت ارثی...)صدای تلوزیون قطع شد خاموشش کرده بود، آه بلندی کشید (خبرنگار ها بی رحمن)بالاخره جواب سوال قبلی اش را دادم(باید لغوش کنی) صدای نفس عمیقش به گوشم رسید(نوچ خودتم داشتی میشنیدی چی پشتت مبگن، باید نشونشون بدیم که قرار نیست این دوشیزه جوان حالا حالا از پا بیفته و زمینگیر شه، نمیشه جون دلم این یه نشست و دیدار نیست که بگم کنسلش میکنم، یه کنفرانس سالانه جهانی ئه) تاکیدش روی کلمه جهانی اذیتم کرد ادامه داد(اساتید و دانشمندای دنیا دارن میان تا به حرفای تو گوش بدن، دکتر کالاهان، بنیان گذار فناوری هسته ای کالاهان) آهی کشیدم، از منظره بیرون خسته شدم قدم برداشتم و روبروی هنری روی مبل سفید سه نفره نشستم(دنیا یه نخبه رو از دست داده و به جاش منو به دست آورده، معامله ی سودمندانه ای بنظر نمیرسه) نفسش را محکم از دهانش بیرون داد با بی اعتنایی گفت(خیاط ات رو گفتم بیاد تا لباست رو اماده کنه،متن کنفرانست هم خودم جور میکنم، فقط باید حفظش کنی. باشه؟) سرم رو با تردید تکان دادم در همین لحظه زنگ ای فون به صدا درامد هنری جست زد و از جایش بلند شد(اسکارلت صداش میکنی، رابطه تقریبا صمیمی باهم دارید) چیزی نگفتم سرم را به سمت در برگداندم و منتظر شدم تا وارد شود اما طول میکشید تا از حیاط بزرگ خانه، راهش را طی کند و به ما برسد
شرط پارت بعدی، دو کامنت و ده لایک
صدای دویدنش آمد. به روی خودم نیاوردم و به قدم برداشتنم ادامه دادم صدایش آمد(اشتباه نکن، کلارا هم مادرش رو از دست داد، اما دوباره به دست آوردش، پیداش کرد، یه زندگی دیگه براش ساخت) متوقف شدم و سمتش برگشتم(ازش معذرت میخوام که نتونستم پیداش کنم،ولی اونم نتونست،درسته؟)...
پایش را روی پایش انداخته بود به تلوزیون گوش میکرد و لیمونات اش را در لیوانش می چرخاند مثل همیشه جلو پنجره بزرگ خونه ایستاده بودم و به شهر نگاه میکردم صدای تلوزیون به گوشم میخورد(کلارا ال کلاهان بنیان گذار شرکت فناوره ای هسته ای کالاهان بعد کنفرانس علمی و بحث برانگیزش در برج ترانزیشن در انظار عمومی دیده نشده و تمامی نشست های هفته گذشته اش را لغو کرده،برخی مدعی هستند، دوشیزه کالاهان از بیماری روانی رنج میبرد و هفته هاست در بیمارستان روانی بستری شده است.احتمال میرود که این بیماری به صورت ارثی...)صدای تلوزیون قطع شد خاموشش کرده بود، آه بلندی کشید (خبرنگار ها بی رحمن)بالاخره جواب سوال قبلی اش را دادم(باید لغوش کنی) صدای نفس عمیقش به گوشم رسید(نوچ خودتم داشتی میشنیدی چی پشتت مبگن، باید نشونشون بدیم که قرار نیست این دوشیزه جوان حالا حالا از پا بیفته و زمینگیر شه، نمیشه جون دلم این یه نشست و دیدار نیست که بگم کنسلش میکنم، یه کنفرانس سالانه جهانی ئه) تاکیدش روی کلمه جهانی اذیتم کرد ادامه داد(اساتید و دانشمندای دنیا دارن میان تا به حرفای تو گوش بدن، دکتر کالاهان، بنیان گذار فناوری هسته ای کالاهان) آهی کشیدم، از منظره بیرون خسته شدم قدم برداشتم و روبروی هنری روی مبل سفید سه نفره نشستم(دنیا یه نخبه رو از دست داده و به جاش منو به دست آورده، معامله ی سودمندانه ای بنظر نمیرسه) نفسش را محکم از دهانش بیرون داد با بی اعتنایی گفت(خیاط ات رو گفتم بیاد تا لباست رو اماده کنه،متن کنفرانست هم خودم جور میکنم، فقط باید حفظش کنی. باشه؟) سرم رو با تردید تکان دادم در همین لحظه زنگ ای فون به صدا درامد هنری جست زد و از جایش بلند شد(اسکارلت صداش میکنی، رابطه تقریبا صمیمی باهم دارید) چیزی نگفتم سرم را به سمت در برگداندم و منتظر شدم تا وارد شود اما طول میکشید تا از حیاط بزرگ خانه، راهش را طی کند و به ما برسد
شرط پارت بعدی، دو کامنت و ده لایک
۴.۶k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.