دوباره نیمه شبه و سرگیجه میاد سراغم، رو تختم حس سقوط میگی
دوباره نیمه شبهو سرگیجه میاد سراغم، رو تختم حس سقوط میگیرم، تو سینم پر درد میشه. انگار همه این مدت دنیام سیاهسفیده. تنها چیزی ک برام مونده چن تا موزیکُ ی وایب بده. دوباره قفل میکنم رو «وصیت۲» ناجی. شروع میکنم ب تکست نوشتن. از خودم بیخودمو فقط هرچرندی ک از ذهنم رد میشه رو مینویسم. از تو، از چشات، از مژههات، از فیست، موهات ک دنیام بودن، گوشات، اون لبخندت و دستات ک دوس داشتم همیشه تو دست من باشه. بازم دلم تنگت میشه. کاش انقد وابستت نمیشدم. میچرخم رو ب دیوار پر ترک و شکاف کنار تختم. چشام چن روزه دیگ خشک نمیمونه! دیگه هیچی برام مهم نیس. فرقی نمیکنه مرده زندم. میشینم منتظر مرگ. بدون هیچ دلخوشی یا نور امیدی. چشم میوفته ب مگس بیجونی ک تو گردو خاک جمع شده کنار پنجره افتاده. ب زندگی رنگیی ک داشتم دوباره فک میکنم. تو گذشتم گم میشم. چقد پر ذوق بودم، چقد دنیا قشنگ بود. دوباره میچرخم نگاه میکنم ب همون گل تو اتاقم ک هرروز بش آب میدادم؛ خشک و پژمرده شده افتاده کنار گلدون. هیچ تصوری از فردا ندارم، اگه موندم با علافی و نشئهبازی یجوری میگذرونمش. شک ندارم یکی از همین روزاس ک تن بیجونمو از همون زمین خاکی خلوت پاتوقم بکشن بیرون یا تو جوب پیدام کنن. نمیدونم شاید روزای آخره!
فکرو خیالام ک تموم شد همون موزیک هرشبی «Everybody Dies in Their Nightmares» تنتاسیونُ پلی میکنم و با ی بغض سنگینُ ی جفت چش خیس و تنگ، غرق دنیای دروغی و سناریو چیدن تو مغزم میشم.
میگم با خودم کاش امشب دیگه شب آخر باشه...!)
فکرو خیالام ک تموم شد همون موزیک هرشبی «Everybody Dies in Their Nightmares» تنتاسیونُ پلی میکنم و با ی بغض سنگینُ ی جفت چش خیس و تنگ، غرق دنیای دروغی و سناریو چیدن تو مغزم میشم.
میگم با خودم کاش امشب دیگه شب آخر باشه...!)
۳۳.۹k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲