نجوای عشق پارت ۸۱
لبا همدیگرو همینجوری میخوردیم و گاز میگرفتیم و بلخره از لبا هم دل کندیم جونگ کوک پیشونیش به پیشونیم وصل کرد منم یه دستمو آوردم پایین گذاشتم رو سینش بعد بهش نگاه کردم و سرمو گذاشتم رو کتفش سمت گوشمو گذاشتم رو کتفش اونم منو محکم بغل کرد و کمرمو میمالید تو بغلش احساس راحتی میکردم خیلی گرم بود اونم سرش و گذاشته بود یهو سرم بدجور درد گرفت سرگیجه شدید گرفتم من:آهههههه از تو بغلش اومدم بیرون کوک:نایکا خوبی نایکا من:نمیدونم یهو سرم درد گرفت کوک:نایکا بعد سرگیجه شدید گرفتم بعد نشستم رو زمین کوک:نایکا خوبی من:جونگ کوک آهههههه سرمو تکون میدادم که دردش افتاد من:وایی کوک:نایکا خوبی داره از دماغت خون میاد من:دوباره کوک:نایکا میخوای ببرمت بیمارستان همون موقع یه دفع بیهوش شدم
از زبون جونگکوک
یهو بیهوش شد منم گرفتمش من:نایکا چی شد یه دفع بعد بلندش کردم بردمش بیمارستان با سرعت میرفتم تو راه اه میکشید من:نایکا چیزی نیست عشقم دارم میبرمت بیمارستان(بچه باید بگم نایکا تومار مغزی داره هنوز اود نکرده ولی بازم خطرناک پس نگید چرا یهو اونجوری شد) بعد بردمش بیمارستان پرستارا اومدن بردنش که دکتر اومد من:آقای دکتر حال دوست دخترم چطوره دکتر:تشریف بیارید تو اتاقم من:بله دوییدم رفتم تو اتاقش و نشستم رو صندلی من:چی شده دکتر:خونسردیه خودتون و حفظ کنید من:آقای دکتر بگید دکتر:خیله خوب خانومتون تومار مغزی دارن اون خون دماغ و سردرد و سرگیجه شدید مال همونه هنوز اود نکرده ولی الانم براش خطرناک من:چی تومار مغزی دکتر:بله مگه شما نفهمیدید من:نه یه چندباری خون دماغ شده بود و بیهوش میشد دکتر:خوب اون اولای تومار مغزیه که به وجود میاد من:آقای دکتر کاریه میشه کرد دکتر:بله هنوز اونقدر اود نکرده پس میتونیم کمکش کنیم اون باید تو بیمارستان تا وقتی که عمل میشه باشه اگه بتونه دووم بیاره من:میتونم اون دختره قویه دکتر:خوبه ما هرکاری که بتونیم میکنیم من:ممنون آه من میتونم ببینمش دکتر:فعلا بیهوشه ولی بله میتونید من:ممنون نخواستم جلو دکتر گریه کنم رفتم بیرون تو حیات بیمارستان گریه کردم بعد باخودم گفتم من:پسر چرا داری گریه میکنی اون حالش خوب میشه بهت قول داده بود بعد اشکامو پاک کردمو به تهیونگ زنگ زدم من:الو تهیونگ
تهیونگ:چی شده جونگ کوک
من:میتونی بیای بیمارستان
تهیونگ:چی شده چرا صدات میلرزه نایکا چیزیش شده
من:بیا بیمارستان بهت میگم رزی نفهمه
تهیونگ:باشه اومدم
من:بیا
بعد چند دقیقه تو راهرو بیمارستان راه رفتن بلخره اومد تهیونگ:جونگ کوک چی شده من:به رزی که نگفتی تهیونگ:نه یه جوری دست به سرش کردم من:خوبه تهیونگ:بگو من:تهیونگ نایکا نایکا تومار مغزی داره تهیونگ:چی چطوری از کی من:نمیدونم
از زبون جونگکوک
یهو بیهوش شد منم گرفتمش من:نایکا چی شد یه دفع بعد بلندش کردم بردمش بیمارستان با سرعت میرفتم تو راه اه میکشید من:نایکا چیزی نیست عشقم دارم میبرمت بیمارستان(بچه باید بگم نایکا تومار مغزی داره هنوز اود نکرده ولی بازم خطرناک پس نگید چرا یهو اونجوری شد) بعد بردمش بیمارستان پرستارا اومدن بردنش که دکتر اومد من:آقای دکتر حال دوست دخترم چطوره دکتر:تشریف بیارید تو اتاقم من:بله دوییدم رفتم تو اتاقش و نشستم رو صندلی من:چی شده دکتر:خونسردیه خودتون و حفظ کنید من:آقای دکتر بگید دکتر:خیله خوب خانومتون تومار مغزی دارن اون خون دماغ و سردرد و سرگیجه شدید مال همونه هنوز اود نکرده ولی الانم براش خطرناک من:چی تومار مغزی دکتر:بله مگه شما نفهمیدید من:نه یه چندباری خون دماغ شده بود و بیهوش میشد دکتر:خوب اون اولای تومار مغزیه که به وجود میاد من:آقای دکتر کاریه میشه کرد دکتر:بله هنوز اونقدر اود نکرده پس میتونیم کمکش کنیم اون باید تو بیمارستان تا وقتی که عمل میشه باشه اگه بتونه دووم بیاره من:میتونم اون دختره قویه دکتر:خوبه ما هرکاری که بتونیم میکنیم من:ممنون آه من میتونم ببینمش دکتر:فعلا بیهوشه ولی بله میتونید من:ممنون نخواستم جلو دکتر گریه کنم رفتم بیرون تو حیات بیمارستان گریه کردم بعد باخودم گفتم من:پسر چرا داری گریه میکنی اون حالش خوب میشه بهت قول داده بود بعد اشکامو پاک کردمو به تهیونگ زنگ زدم من:الو تهیونگ
تهیونگ:چی شده جونگ کوک
من:میتونی بیای بیمارستان
تهیونگ:چی شده چرا صدات میلرزه نایکا چیزیش شده
من:بیا بیمارستان بهت میگم رزی نفهمه
تهیونگ:باشه اومدم
من:بیا
بعد چند دقیقه تو راهرو بیمارستان راه رفتن بلخره اومد تهیونگ:جونگ کوک چی شده من:به رزی که نگفتی تهیونگ:نه یه جوری دست به سرش کردم من:خوبه تهیونگ:بگو من:تهیونگ نایکا نایکا تومار مغزی داره تهیونگ:چی چطوری از کی من:نمیدونم
۱۵.۳k
۲۸ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.