┄┄┄┄┅━❅❅━┅┄┄┄┄
┄┄┄┄┅━❅❅━┅┄┄┄┄
تو ایستگاه اتوبوس ایستاده بودم
بوی نم بارون حسابی منو مست خودش کرده بود
مردم با عجله حرکت میکردن که خیس نشن
مادری که حسابی از نق نق بچش کلافه شده بوده سعی داشت زود تر آرومش کنه...
مردی که به قیافش میخورد یه قرار کاری مهم داشته و تاخیر اتوبوسم کلی اعصابشو بهم ریخته بود...
اتوبوس که رسید حسابی شلوغ بود منم که کلی داشتم از بوی بارون لذت میبردم ترجیح دادم تا اومدن اتوبوس بعدی منتظر بمونم...
یه عطر آشنا نگاهمو به سمت خودش کشید...
یه دختر ایستاده بود که یه پالتو مردونه رو دوشش بود تا از خیس شدنش جلوگیری کنه...
تمام بدنم داشت از بوی اون عطر که کلی خاطررو رو سرم آوار کرده بود لمس میشد...
کلی خودمو لعنت کردم که چرا اون اتوبوس لعنتی رو سوار نشدم...
اشک جلوی چشم یه پرده تار درست کرده بود سعی داشتم از ریزشش جلوگیری کنم...
اتوبوس بدی رسید پسری که حسابی خیس شده بود دوید و دست دخترو گرفت تا دوتایی سوار اوتوبوس شن...
همون لحظه چشام قفل شد تو دوتا چشمای مشکیش...
حس میکردم سکوت کل دنیارو گرفته...
صدای اعتراض دختر که دست پسرو میکشید برای سوار شدن به اتوبوس و جواب جانم پسر سکوت کل دنیارو شکست...
پرده اشک لعنتیم پاره شد...
ترجیح دادم بازم منتظر اتوبوس بمونم...
لعنت به اون عطر لعنتی لعنت به این روز بارونی لعنت به خاطره هام با اون دوتا چشم مشکی ...😔 ✋
┄┄┄┄┅━❅❅━┅┄┄┄┄
تو ایستگاه اتوبوس ایستاده بودم
بوی نم بارون حسابی منو مست خودش کرده بود
مردم با عجله حرکت میکردن که خیس نشن
مادری که حسابی از نق نق بچش کلافه شده بوده سعی داشت زود تر آرومش کنه...
مردی که به قیافش میخورد یه قرار کاری مهم داشته و تاخیر اتوبوسم کلی اعصابشو بهم ریخته بود...
اتوبوس که رسید حسابی شلوغ بود منم که کلی داشتم از بوی بارون لذت میبردم ترجیح دادم تا اومدن اتوبوس بعدی منتظر بمونم...
یه عطر آشنا نگاهمو به سمت خودش کشید...
یه دختر ایستاده بود که یه پالتو مردونه رو دوشش بود تا از خیس شدنش جلوگیری کنه...
تمام بدنم داشت از بوی اون عطر که کلی خاطررو رو سرم آوار کرده بود لمس میشد...
کلی خودمو لعنت کردم که چرا اون اتوبوس لعنتی رو سوار نشدم...
اشک جلوی چشم یه پرده تار درست کرده بود سعی داشتم از ریزشش جلوگیری کنم...
اتوبوس بدی رسید پسری که حسابی خیس شده بود دوید و دست دخترو گرفت تا دوتایی سوار اوتوبوس شن...
همون لحظه چشام قفل شد تو دوتا چشمای مشکیش...
حس میکردم سکوت کل دنیارو گرفته...
صدای اعتراض دختر که دست پسرو میکشید برای سوار شدن به اتوبوس و جواب جانم پسر سکوت کل دنیارو شکست...
پرده اشک لعنتیم پاره شد...
ترجیح دادم بازم منتظر اتوبوس بمونم...
لعنت به اون عطر لعنتی لعنت به این روز بارونی لعنت به خاطره هام با اون دوتا چشم مشکی ...😔 ✋
┄┄┄┄┅━❅❅━┅┄┄┄┄
۳.۱k
۱۱ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.