دنیای دروغین پارت هشتم
کیارو سرش را بالا گرفت و به زن نگاه کرد. به نظر نمی آمد بیشتر از سی سال داشته باشد. موهای طلایی درخشان و ابریشمی اش ، مانند آبشاری از جنس طلا دور شانه های باریک و زیبایش ریخته بودند. پوستی سفید داشت با آبی ترین چشمانی که آن دو تا به حال دیده بودند.پیراهن یاسی رنگ و بلند به سبک دهه هفتاد به تن داشت و با نگاه درخشانش به دختر های رو به رویش خیره شده بود.کیارو می توانست از لحن سوال کردنش بفهمد که واقعا منتظر پاسخ نیست ، بلکه صرفا می خواهد سر صحبت را باز کند. بنابراین در جواب دادن تردید کرد.در این دو روز پیش آمده بود که مردم با کنجکاوی نگاهشان بکنند یا بپرسند والدینشان کجا هستند ؛ ولی این زن یک فرد عادی نبود. این را هر کسی می توانست بفهمد.
_بچه های خوب نباید توی خیابونا آواره باشن. اگه بخواین می تونم کمکتون کنم.»
کیارو با تردید پرسید:«چجور کمکی؟»
_می خوام از آوارگی و فلاکت نجاتتون بدم.»
_چرا باید بهت اعتماد کنیم؟»
_چون این یه لطف نیست ؛ یه معامله اس.»
_خب ، در عوض از ما چی می خوای؟»
زن به دور و بر نگاه کرد ، انگار می ترسید که کسی حرف هایش را بشنود. این حرکت زن کیارو را نگران تر کرد. زن دوباره خم شد و خیلی آرام گفت:«عضویت مافیا.»
_چی؟»
_می خوام عضو مافیا بشید.من براتون سرپناه و غذا و هر امکانات دیگه ای فراهم می کنم ، در عوض شما تبدیل به اعضای مافیا می شید و از مافیا پیروی می کنید.»
_چرا این کار رو می کنی؟»
_مطمئن باش من آدم نیکوکار یا هر چیز دیگه ای شبیه اون نیستم ، می خوام این کار رو بکنم چون ماموریتمه.مافیا توانایی شما رو می خواد. پس باید معامله رو قبول کنید.»
_ و اگر قبول نکنیم؟»
_بعید می دونم توی شرایطی باشید که بتونید ردش کنید.»
با نگاهش به بدن های خسته و لرزانشان اشاره کرد.
_منظورت از توانایی چی بود؟»
_پس معامله قبوله؟»
_بچه های خوب نباید توی خیابونا آواره باشن. اگه بخواین می تونم کمکتون کنم.»
کیارو با تردید پرسید:«چجور کمکی؟»
_می خوام از آوارگی و فلاکت نجاتتون بدم.»
_چرا باید بهت اعتماد کنیم؟»
_چون این یه لطف نیست ؛ یه معامله اس.»
_خب ، در عوض از ما چی می خوای؟»
زن به دور و بر نگاه کرد ، انگار می ترسید که کسی حرف هایش را بشنود. این حرکت زن کیارو را نگران تر کرد. زن دوباره خم شد و خیلی آرام گفت:«عضویت مافیا.»
_چی؟»
_می خوام عضو مافیا بشید.من براتون سرپناه و غذا و هر امکانات دیگه ای فراهم می کنم ، در عوض شما تبدیل به اعضای مافیا می شید و از مافیا پیروی می کنید.»
_چرا این کار رو می کنی؟»
_مطمئن باش من آدم نیکوکار یا هر چیز دیگه ای شبیه اون نیستم ، می خوام این کار رو بکنم چون ماموریتمه.مافیا توانایی شما رو می خواد. پس باید معامله رو قبول کنید.»
_ و اگر قبول نکنیم؟»
_بعید می دونم توی شرایطی باشید که بتونید ردش کنید.»
با نگاهش به بدن های خسته و لرزانشان اشاره کرد.
_منظورت از توانایی چی بود؟»
_پس معامله قبوله؟»
۳.۱k
۱۱ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.