▪️ما فهمیده بودیم آقا ایرج آن آدمے نیست که نشان می دهد.یع
▪️ما فهمیده بودیم آقا ایرج آن آدمے نیست که نشان میدهد.یعنے آن آشپز خوش اخلاق هیات که همیشه موقع همزدن قیمه ها،گریه میکرد.این را دوم دبیرستان فهمیدیم.توے کلاس داشتیم از نداشتههایمان حرف مے زدیم که محمدرضا گفت «عشق.»من شیشکے بستم و ماهان،روح بابایش را قسم خورد که یکے را دوست دارد.من هم خاڪ مامانم را و بعد محمدرضا مُقُر آمد که خاطر کسے برایش عزیز است.خیلے زود فهمیدیم که هر سهتایمان دختر آقا ایرج را میخواهیم.اول خواستیم یقه هم را پاره کنیم.اما نکردیم.
▫️به جایش،هر چه در مورد دختر آقا ایرج میدانستیم،براے هم گفتیم.من برایشان تعریف کردم که یکبار،دیگهاے هیات را خانه ما بار گذاشته بودند و من توے راهرو،دختر آقا ایرج را دیدم و تنهام بهش خورد.همان یڪ لحظه را نیمساعت توضیح دادم که چقدر نرم بوده و بوے عطرش تا مدتها نمیرفته و آخ را چطور گفته.
▪️ماهان برایمان از شبے گفت که آقا ایرج و خانواده اش،شب را خانهشان مانده بودند.گفت آن شب از فکرو خیال تا صبح چشم روے هم نگذاشته.با این حال،محمدرضا حرفے زد که کرڪ و پرمان ریخت.گفت بعضے وقتها از تلفن عمومے سر کوچه،زنگ مے زند خانه آقا ایرج.گفت یڪ روزهایے دخترش بر مے دارد،اما او چیزے نمیگوید و فقط فوت میکند.کلے التماسش کردیم که قبول کند با هم زنگ بزنیم.
▫️آقا ایرج که گوشے را برداشت،گفت «بله؟»چیزے نگفتیم.گفت «لالی؟»داشتیم صدایش را گوش مے کردیم و آرام نفس مے زدیم.«دنبال اون عمه خرابت مے گردی؟»کمے بهمان برخورد،اما چیزے نگفتیم.بعد داد کشید «مرتیکه پدر سوخته پاپتے.فکر میکنے نمے دونم کے هستی؟»محمد رضا آرام فوت کرد.گفت «همون جایے که هستے وایستا که دارم میام.»شاشیدیم به خودمان و در رفتیم.یڪ هفته بعد که دیدیم خبرے نشد،دوباره به خانه اش زنگ زدیم.گوشے را اول دخترش برداشت و من یڪ فوت محکم کردم.صداے آقا ایرج را شنیدم که گفت «کیه؟»گوشے را که گرفت،هر چه کش میشناخت را برایمان شمرد و گوشے را کوبید.راستش،یڪ جورایے خوشمان هم آمده بود.توے هیات،برایمان حدیث میگفت و پشت تلفن،بهمان فحشهاے زیر نافے میداد.
▪️دیروز که گفتند آقا ایرج هم مرد،یڪ لحظه یاد آن عشق سه نفره افتادم.یاد اینکه بعد از مدتے،دخترش برایمان اهمیتے نداشت و تنها جذابیت آن خانه،صداے مردے بود خوش اخلاق که فحش هاے ناموسے میداد و قپے میآمد که میشناسدمان.با این حال،تا دیروز،فقط ما بودیم که میدانستیم آقا ایرج آن ادمے نیست که نشان میدهد و حالا،لابد او هم میداند که ما آن بچههاے پاڪ و معصوم نبودهایم....
#مرتضی_برزگر
#عاشقانه #جذاب #هنر_عکاسی
▫️به جایش،هر چه در مورد دختر آقا ایرج میدانستیم،براے هم گفتیم.من برایشان تعریف کردم که یکبار،دیگهاے هیات را خانه ما بار گذاشته بودند و من توے راهرو،دختر آقا ایرج را دیدم و تنهام بهش خورد.همان یڪ لحظه را نیمساعت توضیح دادم که چقدر نرم بوده و بوے عطرش تا مدتها نمیرفته و آخ را چطور گفته.
▪️ماهان برایمان از شبے گفت که آقا ایرج و خانواده اش،شب را خانهشان مانده بودند.گفت آن شب از فکرو خیال تا صبح چشم روے هم نگذاشته.با این حال،محمدرضا حرفے زد که کرڪ و پرمان ریخت.گفت بعضے وقتها از تلفن عمومے سر کوچه،زنگ مے زند خانه آقا ایرج.گفت یڪ روزهایے دخترش بر مے دارد،اما او چیزے نمیگوید و فقط فوت میکند.کلے التماسش کردیم که قبول کند با هم زنگ بزنیم.
▫️آقا ایرج که گوشے را برداشت،گفت «بله؟»چیزے نگفتیم.گفت «لالی؟»داشتیم صدایش را گوش مے کردیم و آرام نفس مے زدیم.«دنبال اون عمه خرابت مے گردی؟»کمے بهمان برخورد،اما چیزے نگفتیم.بعد داد کشید «مرتیکه پدر سوخته پاپتے.فکر میکنے نمے دونم کے هستی؟»محمد رضا آرام فوت کرد.گفت «همون جایے که هستے وایستا که دارم میام.»شاشیدیم به خودمان و در رفتیم.یڪ هفته بعد که دیدیم خبرے نشد،دوباره به خانه اش زنگ زدیم.گوشے را اول دخترش برداشت و من یڪ فوت محکم کردم.صداے آقا ایرج را شنیدم که گفت «کیه؟»گوشے را که گرفت،هر چه کش میشناخت را برایمان شمرد و گوشے را کوبید.راستش،یڪ جورایے خوشمان هم آمده بود.توے هیات،برایمان حدیث میگفت و پشت تلفن،بهمان فحشهاے زیر نافے میداد.
▪️دیروز که گفتند آقا ایرج هم مرد،یڪ لحظه یاد آن عشق سه نفره افتادم.یاد اینکه بعد از مدتے،دخترش برایمان اهمیتے نداشت و تنها جذابیت آن خانه،صداے مردے بود خوش اخلاق که فحش هاے ناموسے میداد و قپے میآمد که میشناسدمان.با این حال،تا دیروز،فقط ما بودیم که میدانستیم آقا ایرج آن ادمے نیست که نشان میدهد و حالا،لابد او هم میداند که ما آن بچههاے پاڪ و معصوم نبودهایم....
#مرتضی_برزگر
#عاشقانه #جذاب #هنر_عکاسی
۱۳.۹k
۱۹ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.