عاشق خسته ( پارت 46)
تهیونگ : حق ندارید زود ازدواج کنید
یونا :چرا
تهیونگ : چون من هنوز لباس نخریدم
یونا : خب وقت میدیم بری بخری
جیمین : دادگاه دیر شد
تهیونگ :عه راست میگه... بریم
قاضی :لطفا بیاید اینجا رو امضا کنید ، شناسنامه هارو هم به من بدید
و تمام... با امضای جفتشون همه چیز تموم شد، انگار نه انگار بچه ای وجود داشته و جیمین عاشق یونا بوده
همه چیز با یه امضا تموم شد
یونا : خب جیمین... امیدوارم هنوز بتونیم با همدیگه دوست باشیم و حداقل باهم رابطه ی فامیلی داشته باشیم
جیمین : از هیچکدومش خوشم نمیاد.....تو دیگه برای من مُردی
یونا : جیمین من...
جیمین : دست به من نزن
دیگه نمیخوام هیچ رابطه ای داشته باشیم، این آخرین باره که همدیگرو میبینیم، حتی نمیخوام بره عروسیت دعوتم کنی... تنها چیزی که باید بگم اینه که امیدوارم حداقل بتونی پیش جیهوپ خوشبخت بشی همین
جیهوپ : یونا... جیمین چرا رفت؟
یونا : اون فقط نرفت... منو کشت و رفت
جیهوپ :چرا... یونا یه چیزی بگو
یونا : ازم متنفره... تقصیر خودمه
جیهوپ : یونا ببخشید... یه لحظه باید تلفنم و جواب بدم
یونا : باشه برو...
تهیونگ :جیمین با یونا بد رفتاری کردی
جیمین : که چی
تهیونگ : خب ناراحت میشه
جیمین : تهیونگ میشه انقد از اون طرفداری نکنی
مگه من چی کم گذاشتم... چی خواست که براش انجام ندادم؟ چه محبتی کم گذاشتم؟ میدونی چیه.. آدم هرچقد بیشتر محبت کنه بیشترم آسیب میبینه
تهیونگ : جیمین تو خیلی باهاش خوب بودی و اگر میموند هم برای جینا مادر خوبی میشد هم برای تو زن خوبی
ولی بنظرم الان برای آخرین دیدارتون باید معقولانه تر رفتار میکردی
جیمین : دیگه اصلا برام مهم نیست.... میخوام از زندگیم پاکش کنم
تهیونگ : جینا چی... اونکه نمیتونه بدون مادر زندگی کنه
جیمین : الان میگی چیکار کنم... برم بهش بگم تروخدا برگرد پیشم ( داد)
تهیونگ :خب حداقل برای اینکه جینا بتونه از شیر مادرش بخوره چند بار ببرش پیش یونا تا بهش شیر بده... تا ابد که نمیتونیم بهش شیر خشک بدیم
جیمین : اصن شاید ازدواج کردم
تهیونگ : چی
جیمین : برای بچمم که شده ازدواج میکنم
تهیونگ : مگه دختر مجرد میتونه به يه بچه شیر بده
فقط زنای حامله میتونن
جیمین : الان زن حامله از کجام بیارم
تهیونگ : حالا بعدا يه فکری میکنیم، رسیدیم پیاده شو
جیمین : نامجون... جینا کوش
نامجون : به کمک جین با بدبختی خوابوندیمش
جیمین : بالاس؟
نامجون: آره
جیمین: به جین بگو بیاد پایین، میخوام با بچم تنها باشم
جین: نمیخواد بگی... خودم دارم میام
جیمین: سلام عزیز دلم... بابات اومده
نمیخوای چشمای قشنگتو باز کنی و باباتو ببینی؟ مامانت پیشت نیست؟ نگران نباش، بابایی همیشه پیشته، هیچوقت حس نکن تنهایی چون مامانتو نداری، همیشه احساس قدرت کن چون باباتو داری....
یونا :چرا
تهیونگ : چون من هنوز لباس نخریدم
یونا : خب وقت میدیم بری بخری
جیمین : دادگاه دیر شد
تهیونگ :عه راست میگه... بریم
قاضی :لطفا بیاید اینجا رو امضا کنید ، شناسنامه هارو هم به من بدید
و تمام... با امضای جفتشون همه چیز تموم شد، انگار نه انگار بچه ای وجود داشته و جیمین عاشق یونا بوده
همه چیز با یه امضا تموم شد
یونا : خب جیمین... امیدوارم هنوز بتونیم با همدیگه دوست باشیم و حداقل باهم رابطه ی فامیلی داشته باشیم
جیمین : از هیچکدومش خوشم نمیاد.....تو دیگه برای من مُردی
یونا : جیمین من...
جیمین : دست به من نزن
دیگه نمیخوام هیچ رابطه ای داشته باشیم، این آخرین باره که همدیگرو میبینیم، حتی نمیخوام بره عروسیت دعوتم کنی... تنها چیزی که باید بگم اینه که امیدوارم حداقل بتونی پیش جیهوپ خوشبخت بشی همین
جیهوپ : یونا... جیمین چرا رفت؟
یونا : اون فقط نرفت... منو کشت و رفت
جیهوپ :چرا... یونا یه چیزی بگو
یونا : ازم متنفره... تقصیر خودمه
جیهوپ : یونا ببخشید... یه لحظه باید تلفنم و جواب بدم
یونا : باشه برو...
تهیونگ :جیمین با یونا بد رفتاری کردی
جیمین : که چی
تهیونگ : خب ناراحت میشه
جیمین : تهیونگ میشه انقد از اون طرفداری نکنی
مگه من چی کم گذاشتم... چی خواست که براش انجام ندادم؟ چه محبتی کم گذاشتم؟ میدونی چیه.. آدم هرچقد بیشتر محبت کنه بیشترم آسیب میبینه
تهیونگ : جیمین تو خیلی باهاش خوب بودی و اگر میموند هم برای جینا مادر خوبی میشد هم برای تو زن خوبی
ولی بنظرم الان برای آخرین دیدارتون باید معقولانه تر رفتار میکردی
جیمین : دیگه اصلا برام مهم نیست.... میخوام از زندگیم پاکش کنم
تهیونگ : جینا چی... اونکه نمیتونه بدون مادر زندگی کنه
جیمین : الان میگی چیکار کنم... برم بهش بگم تروخدا برگرد پیشم ( داد)
تهیونگ :خب حداقل برای اینکه جینا بتونه از شیر مادرش بخوره چند بار ببرش پیش یونا تا بهش شیر بده... تا ابد که نمیتونیم بهش شیر خشک بدیم
جیمین : اصن شاید ازدواج کردم
تهیونگ : چی
جیمین : برای بچمم که شده ازدواج میکنم
تهیونگ : مگه دختر مجرد میتونه به يه بچه شیر بده
فقط زنای حامله میتونن
جیمین : الان زن حامله از کجام بیارم
تهیونگ : حالا بعدا يه فکری میکنیم، رسیدیم پیاده شو
جیمین : نامجون... جینا کوش
نامجون : به کمک جین با بدبختی خوابوندیمش
جیمین : بالاس؟
نامجون: آره
جیمین: به جین بگو بیاد پایین، میخوام با بچم تنها باشم
جین: نمیخواد بگی... خودم دارم میام
جیمین: سلام عزیز دلم... بابات اومده
نمیخوای چشمای قشنگتو باز کنی و باباتو ببینی؟ مامانت پیشت نیست؟ نگران نباش، بابایی همیشه پیشته، هیچوقت حس نکن تنهایی چون مامانتو نداری، همیشه احساس قدرت کن چون باباتو داری....
۲۰.۶k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.