علی اصغر اقتداری شاعر سبزواری
زندهیاد "علیاصغر اقتداری"، متخلص به "حرمان"، شاعر ایرانی در ۲ اردیبهشت سال ۱۳۳۵ در روستای (علیَک) از توابع سبزوار چشم به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در آن جا و تکمیلی را در شهرستان سبزوار به پایان رساند. در سال ۱۳۵۸ با مدرک دیپلم به حرفهی معلمی مشغول شد. در حین کار وارد دانشگاه آزاد شد و در سال ۱۳۷۴ مدرک کارشناسی ادبیات خود را اخذ نمود.
در سال ۱۳۶۸ با انجمن ادبی ابنیمین؛ به سرپرستی شهاب سبزواری آشنا شد. در سال ۱۳۷۶ انجمن ادبی اسرار سبزوار را با همکاری حسن دلبری و جواد جعفری نسب تاسیس کرد و دو سال به عنوان مسئول انجمن شاگردان زیادی را تربیت نمود.
سرانجام او در ۳۰ آبان ۱۳۹۹ در سن ۶۴ سالگی درگذشت.
◇ کتابشناسی:
- زمزمههای خاکستری. /شعر - ۱۳۷۸
- از دل به کاغذ. /شعر - ۱۳۸۲
- شعرهای بیمخاطب. /شعر
- سالهای اشک و انتظار. /رمان
و..
همچنین ایشان در طول عمر ادبی خود بیش از ۲۰ کتاب شعر و داستان را ویراستاری کرده بود.
◇ نمونه شعر:
(۱)
[آوازهای زخمی]
ای خون شعرهای به حسرت دچار من
آوازهای زخمی و تلخ دو تار من
آب زلال چشمهی آهو ندیدهام
آهوی دشت و دامنهی کوهسار من
میجوشد از نگاه تو دریایی از غزل
شرح نگفتههای دل بیقرار من
من وارث هزارهی اندوه و ماتمم
جز درد نیست حاصلی از روزگار من
تا کی دریغ میکنی از گرمی نگاه
بر چشمهای خسته و اندوه بار من
با عطر خندهای چمنم را صفا ببخش
رنگی از آب و سبزه بزن بر بهار من
از شهر این غریبهی بیآبرو نگو!
حرفی بزن به لهجهی ایل و تبار من
دیگر قرار و حوصله از من رمیده است
دیگر مباد! آن که نمانی کنار من
امروز التماس نگاه مرا بفهم!
فردا چه سود گریه کنی بر مزار من.
(۲)
[آسمانی از تمنا]
عید فصل آشتیها شد نمیآیی هنوز
هر چه زخم من شکوفا شد نمیآیی هنوز
آسمان برچید اخم تلخ خود را و بهار
مثل چشمانت فریبا شد نمیآیی هنوز
ای پرستوی مهاجر! چشم من رقص تو را
آسمانی از تمنا شد نمیآیی هنوز
یک شب بیروزن و قطبیترین فصل زمین
نام من این گونه معنا شد نمیآیی هنوز
تا به جرم مستی یاد تو تعزیرم کند
درد از هر گوشه پیدا شد نمیآیی هنوز
در پی ای در کوچههای ممتد دلواپسی
چشم من چشم زلیخا شد نمیآیی هنوز
مثل یک فواره در بهت نگاه عابران
قامتم از اشک بر پا شد نمیآیی هنوز
چون درخت از میان پوسیده و بیریشهای
فرصت مرگم مهیا شد نمیآیی هنوز.
(۳)
[پیر درد]
دیگر برای از تو سرودن مجال نیست
باشد اگر مجال، جوی حس و حال نیست
شعری به رنگ عشق و سرودی برای دل
گویی شراب گشته و بر من حلال نیست
ذوقم به سنگ خاره به آهن بدل شدهست
شعری اگر از آن بتراود زلال نیست
چشمم ندیده است به جز گرگ و گورکن
در دشت شعر من اثری از غزال نیست
ماندن در آن زمین که حیا کوچ کرده است؛
از چشم مردمش، به یقین جز وبال نیست
دیریست در گلوی تمام منارهها
صوتی به رنگ و بوی صدای بلال نیست
لیلا ندیدهام که ببیند به چشم خویش؛
از من جنون عشق وزیدن محال نیست
این پیر درد را بگذارید و بگذرید
پیری که هر چه دیده به غیر از ملال نیست.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
در سال ۱۳۶۸ با انجمن ادبی ابنیمین؛ به سرپرستی شهاب سبزواری آشنا شد. در سال ۱۳۷۶ انجمن ادبی اسرار سبزوار را با همکاری حسن دلبری و جواد جعفری نسب تاسیس کرد و دو سال به عنوان مسئول انجمن شاگردان زیادی را تربیت نمود.
سرانجام او در ۳۰ آبان ۱۳۹۹ در سن ۶۴ سالگی درگذشت.
◇ کتابشناسی:
- زمزمههای خاکستری. /شعر - ۱۳۷۸
- از دل به کاغذ. /شعر - ۱۳۸۲
- شعرهای بیمخاطب. /شعر
- سالهای اشک و انتظار. /رمان
و..
همچنین ایشان در طول عمر ادبی خود بیش از ۲۰ کتاب شعر و داستان را ویراستاری کرده بود.
◇ نمونه شعر:
(۱)
[آوازهای زخمی]
ای خون شعرهای به حسرت دچار من
آوازهای زخمی و تلخ دو تار من
آب زلال چشمهی آهو ندیدهام
آهوی دشت و دامنهی کوهسار من
میجوشد از نگاه تو دریایی از غزل
شرح نگفتههای دل بیقرار من
من وارث هزارهی اندوه و ماتمم
جز درد نیست حاصلی از روزگار من
تا کی دریغ میکنی از گرمی نگاه
بر چشمهای خسته و اندوه بار من
با عطر خندهای چمنم را صفا ببخش
رنگی از آب و سبزه بزن بر بهار من
از شهر این غریبهی بیآبرو نگو!
حرفی بزن به لهجهی ایل و تبار من
دیگر قرار و حوصله از من رمیده است
دیگر مباد! آن که نمانی کنار من
امروز التماس نگاه مرا بفهم!
فردا چه سود گریه کنی بر مزار من.
(۲)
[آسمانی از تمنا]
عید فصل آشتیها شد نمیآیی هنوز
هر چه زخم من شکوفا شد نمیآیی هنوز
آسمان برچید اخم تلخ خود را و بهار
مثل چشمانت فریبا شد نمیآیی هنوز
ای پرستوی مهاجر! چشم من رقص تو را
آسمانی از تمنا شد نمیآیی هنوز
یک شب بیروزن و قطبیترین فصل زمین
نام من این گونه معنا شد نمیآیی هنوز
تا به جرم مستی یاد تو تعزیرم کند
درد از هر گوشه پیدا شد نمیآیی هنوز
در پی ای در کوچههای ممتد دلواپسی
چشم من چشم زلیخا شد نمیآیی هنوز
مثل یک فواره در بهت نگاه عابران
قامتم از اشک بر پا شد نمیآیی هنوز
چون درخت از میان پوسیده و بیریشهای
فرصت مرگم مهیا شد نمیآیی هنوز.
(۳)
[پیر درد]
دیگر برای از تو سرودن مجال نیست
باشد اگر مجال، جوی حس و حال نیست
شعری به رنگ عشق و سرودی برای دل
گویی شراب گشته و بر من حلال نیست
ذوقم به سنگ خاره به آهن بدل شدهست
شعری اگر از آن بتراود زلال نیست
چشمم ندیده است به جز گرگ و گورکن
در دشت شعر من اثری از غزال نیست
ماندن در آن زمین که حیا کوچ کرده است؛
از چشم مردمش، به یقین جز وبال نیست
دیریست در گلوی تمام منارهها
صوتی به رنگ و بوی صدای بلال نیست
لیلا ندیدهام که ببیند به چشم خویش؛
از من جنون عشق وزیدن محال نیست
این پیر درد را بگذارید و بگذرید
پیری که هر چه دیده به غیر از ملال نیست.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
۱.۰k
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.