بیبی گرل من
#بیبی_گرل_من
Part 5
رز : سنگدلللللل
روی تخت البته ظاهرش تخته وگرنه مثل سنگ صفت صفته
دراز کشیدم سرمو به بالش فرو بردم
و سعی کردم بخوابم البته نمیتونستم
اینجا هم سرد سرد بود..
ویو هیونجین :
بعد از اینکه رز رو بردم اون خونه دلشوره عجیبی گرفتم و همش از بادیگاردا حالشو میپرسیدم
بدجوری فکرمو درگیر کرده بود این نیم وجبی
نقشه الف بدون هیچ دردسری موفق شد حالا وقت نقشه ب هستش..!
کیف دختر هنوزم پیشم بود
بدک نبود که چکش کنم
بعد اینکه رفت زیر زمین به اتاق کارم رفتم
و روی صندلی کارم نشستم
زیپ کیفشو باز کردم
و هرچی داشتو ریختم رو میز
گوشی - دفتر - جامدادی - کیف پول -هدفون و کارت ملی
همشون خرت و پرت بودن جز گوشی و کارت مليش
نگاهی به کارت ملیش کردم
درست ميگفت اون دختر ته سونگه.. برادر زادم..!
منو ته سونگ برادرای هم بودیم.. برادر بزرگترم بود و پدرم جایگاه اول بودن مافییاییشو به ته سونگ داده بود
و این موضوع به شدت منو اعصبانی کرده بود همیشه بینمون فرق میزاشت و بهم توجهی نمیکرد
بعد از مردنش دیگه با ته سونگ ارتباطی برقرار نکردم و تلاش کردم تا باند مافیایی خودمو تشکیل بدم الان من سومین نفر ناشناخته مافییام
فهمیده بودم که ته سونگ زنو بچه داره.. از طریق دخترش میتونم تهدیدش تا به چیزی که میخوام برسم!
گوشیشو روشن کردم..خوشبختانه رمزی نداشت
به مخاطباش نگاه کردم
8 تا مخاطب داشت
یکی یکی چکشون کردم فعلا که چیزی ازش پیدا نکردم.
بعد از کارام پاشدم و به شرکت رفتم کارای مربوط به اونجارو هم انجام داد..نميدونم چرا ولی همش فکرم درگیر رز بود..دختر کوچولوی زبون دراز..
نگاهی بیرون انداختم که داشت برف میبارید یاد رز افتادم که زیر زمینه
و اونجا بخاری چیزی نداره..حتما تا الان اونجا یخ بسته
زود کتمو پوشیدم و به سمت خانه راه افتادم.
.
عجله وارد شدم که اجوما اومد پیشم
هیونجین : رز کجاست..؟
اجوما : زیر زمین
زود به زیر زمین رفتم و سری درشت به کلید باز کردم
که دیدم روی تخت دراز کشیده و به خودش جمع شده
انگار گریه هم کرده بود..اگه بلایی سرش بیاد مطمئنم ته سونگ میکشتم
زود به سمتش رفتم و بلندش کردم
چشماش قرمز بود چند ساعت گریه کرده..!؟
به بغلم گرفتمش جسمش سرد بود
چطور اینکارو باهاش کردم..؟
دستای کوچیک و لاغرشو روی سینم گذاشت و به عقب هلم داد
شدت گریه هاش بیشتر شد
رز : و..ول..هق.. ولم کن.. هق
دست گرمم روی دست سردش گذاشتم
هیونجین : هیسسس قول ميدم دیگ اینجا نیارمت..
رز :خیلی بدییی...هق... دیروزم با همین حال ولم کردی
دوباره به بغلم گرفتمش
هیونجین : معذرت میخوام باشه؟، حالا بیا بریم...چیزی بخور.. از دیروز هیچی نخوردی
سرشو تکون داد و همینطوری که سرش روی سینم بود از اتاق اومدیم بیرون
به اجوما گفتم ببرتش تا صورتشو بشوره به یکی از خدمت کارا گفتم اتاق مهمون رو آماده کنن
و دوتای دیگم میزو بچینن
به اتاق خودم رفتم لباسامو عوض کردم
لباسای راحتمو پوشیدم
به فکرم زد که نبمتونه با لباس فرم بخوابه..یکی از هودی های قدیمیمو که دیگه اندازم نمیشد رو برداشتم همراه با یه شلوارک که احتمالا برای اون اندازه شلوار باشه.
درآوردم و به خدمت کارا دادم تا
روی تختش بزارن
به سالن رفتم و صندلی رو کنار زدم منتظر رز بودم تا بیاد و شروع کنیم ه خوردن.
Part 5
رز : سنگدلللللل
روی تخت البته ظاهرش تخته وگرنه مثل سنگ صفت صفته
دراز کشیدم سرمو به بالش فرو بردم
و سعی کردم بخوابم البته نمیتونستم
اینجا هم سرد سرد بود..
ویو هیونجین :
بعد از اینکه رز رو بردم اون خونه دلشوره عجیبی گرفتم و همش از بادیگاردا حالشو میپرسیدم
بدجوری فکرمو درگیر کرده بود این نیم وجبی
نقشه الف بدون هیچ دردسری موفق شد حالا وقت نقشه ب هستش..!
کیف دختر هنوزم پیشم بود
بدک نبود که چکش کنم
بعد اینکه رفت زیر زمین به اتاق کارم رفتم
و روی صندلی کارم نشستم
زیپ کیفشو باز کردم
و هرچی داشتو ریختم رو میز
گوشی - دفتر - جامدادی - کیف پول -هدفون و کارت ملی
همشون خرت و پرت بودن جز گوشی و کارت مليش
نگاهی به کارت ملیش کردم
درست ميگفت اون دختر ته سونگه.. برادر زادم..!
منو ته سونگ برادرای هم بودیم.. برادر بزرگترم بود و پدرم جایگاه اول بودن مافییاییشو به ته سونگ داده بود
و این موضوع به شدت منو اعصبانی کرده بود همیشه بینمون فرق میزاشت و بهم توجهی نمیکرد
بعد از مردنش دیگه با ته سونگ ارتباطی برقرار نکردم و تلاش کردم تا باند مافیایی خودمو تشکیل بدم الان من سومین نفر ناشناخته مافییام
فهمیده بودم که ته سونگ زنو بچه داره.. از طریق دخترش میتونم تهدیدش تا به چیزی که میخوام برسم!
گوشیشو روشن کردم..خوشبختانه رمزی نداشت
به مخاطباش نگاه کردم
8 تا مخاطب داشت
یکی یکی چکشون کردم فعلا که چیزی ازش پیدا نکردم.
بعد از کارام پاشدم و به شرکت رفتم کارای مربوط به اونجارو هم انجام داد..نميدونم چرا ولی همش فکرم درگیر رز بود..دختر کوچولوی زبون دراز..
نگاهی بیرون انداختم که داشت برف میبارید یاد رز افتادم که زیر زمینه
و اونجا بخاری چیزی نداره..حتما تا الان اونجا یخ بسته
زود کتمو پوشیدم و به سمت خانه راه افتادم.
.
عجله وارد شدم که اجوما اومد پیشم
هیونجین : رز کجاست..؟
اجوما : زیر زمین
زود به زیر زمین رفتم و سری درشت به کلید باز کردم
که دیدم روی تخت دراز کشیده و به خودش جمع شده
انگار گریه هم کرده بود..اگه بلایی سرش بیاد مطمئنم ته سونگ میکشتم
زود به سمتش رفتم و بلندش کردم
چشماش قرمز بود چند ساعت گریه کرده..!؟
به بغلم گرفتمش جسمش سرد بود
چطور اینکارو باهاش کردم..؟
دستای کوچیک و لاغرشو روی سینم گذاشت و به عقب هلم داد
شدت گریه هاش بیشتر شد
رز : و..ول..هق.. ولم کن.. هق
دست گرمم روی دست سردش گذاشتم
هیونجین : هیسسس قول ميدم دیگ اینجا نیارمت..
رز :خیلی بدییی...هق... دیروزم با همین حال ولم کردی
دوباره به بغلم گرفتمش
هیونجین : معذرت میخوام باشه؟، حالا بیا بریم...چیزی بخور.. از دیروز هیچی نخوردی
سرشو تکون داد و همینطوری که سرش روی سینم بود از اتاق اومدیم بیرون
به اجوما گفتم ببرتش تا صورتشو بشوره به یکی از خدمت کارا گفتم اتاق مهمون رو آماده کنن
و دوتای دیگم میزو بچینن
به اتاق خودم رفتم لباسامو عوض کردم
لباسای راحتمو پوشیدم
به فکرم زد که نبمتونه با لباس فرم بخوابه..یکی از هودی های قدیمیمو که دیگه اندازم نمیشد رو برداشتم همراه با یه شلوارک که احتمالا برای اون اندازه شلوار باشه.
درآوردم و به خدمت کارا دادم تا
روی تختش بزارن
به سالن رفتم و صندلی رو کنار زدم منتظر رز بودم تا بیاد و شروع کنیم ه خوردن.
۱۱.۲k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.