p4
کوک:نگاهت رو ازمنگیر....میدونی متنفرم
پ:ا اره...ببخشید
کوک:نمیخوام ازمبترسی
پ:نمی ترسم
کوک:هه(پوزخند)مشخصه بیبی
پ:کوکی...من
جین:بسه تهیونگ
ته:ندیدییییی
جین:میدونمارومشو
جین:کوک بیا اینو ببر ببینمم
کوک:اوف...اوک
پ:
کوک دستمرو ول کرد و تهیونگرو گرفت برد تو چادر نشوند
بعد اون جی هوپاومد کنارم سرم رو بلند نکردم
جی هوپ خیلی مهربونه وقتی پر.ی.و.د میشدم نمبدونم چطوری میفهمید درمرو پیزد و بهم پد میاورد وقتی گرسنه بودمبرام وسایل میخرید ولی...یدونه بدی داره که
هوپ:داری زیادی قاطی بقیه میشی لاولی
پ:من؟
هوپ:مگه بعد تو کسی هست؟
پ:خب...
هوپ:بهت گفتم...از این ۶تا برادر..حالا جین رو نمیگم ۵ تاشون هرکاری بخوای برمیاد
پ:هوپ اینطوری نگو
هوپ:دروغه؟خودتماز همشونمیترسی
پ:...
هوپ:از من چی ...میترسی؟
پ:ن نه
هوپ:مطمئنی
پ:اره
هوپ:پرینان
پ:جان
هوپ:دوست دارم
پ:
هوپهمیشه میگفت ولی... من همیشه اونو به عشق برادریش به خودممیدیدم...یه برادر مگه چطوری میتونه خواهرش ببینه...
هوپ بعد حرفش رفت کنار چادرامون و یکی یکی وسایلارو حاظر کرد منم رفتم لباسامرو عوض کردم
بعد نیم ساعت::::
استاد:بچه ها بدوئین
پ:
از پشت استاد ماهم داشتیم میرفتیم که چشمم به یه درختی خورد...درخت چیه این پقدر خوشگله
نامجون:درخت سیبه
پ:ها
ن:درخته سیبه
پ:ا اها
ن:....
پ:
از نامجون میترسیدم ولی نه به اندازه کوک و ته و شوگا
حیلی منطقیه یه روز ندیدمبخنده
همیشه یه قهوه داره و تامام
پ:
همینجوری میرفتیم که استاد گفت رسیدیم سرم بلند کردم و دیدم یه ابشار زیبایی داره بهم چشمک میزنه با دیدنش ناخوداگاه رو لبام لبخند ایجاد شد
رفتمجلوتر و ازش عکس گرفتم همینطوری به عکس نگاه میکردم که دیدمیه طرفمرو کوک و طرف دیگریمرو ته گرفته
پ:چیزی شده؟
ته:بریم پشت ابشار؟
پ:چرا که نه
کوک:ولی با من میری
ته:با من...
کوک:من
ته:گفتم ...من
کوک:منننن
ته:داری رو اعصابامراه میری جئوننننن
کوک:بس کننننن
شوگا:تمومش کنینن بدبختاااا ...با خودممیاد
ته:تو یکی زر نزن
شوگا:چی گفتی؟؟؟
کوک:حرفش درست بود...مین یونگی
پ:
شوگا داصت باچشای خون مشسته نگاه میکرد که تبک معمول جین اومد
جین:نمیخوامصدامرو بلند کنم همه نگاه میکنن همتونمثل ادمبرین بشینین سرجاتون ...خودم پرینان رو میبرم
کوک:اخه
جین:هیس
پ:
من از اون سه نفر میترسیدم..دلی اون سه نفر از جین میترسن
جین زیادی وقتا نقش فرمانده هارو داره چون بزرگتره و تو خاندانمون به بزرگترا خیلی اهمیت میدن تهیونگ و کوک خیلی باهم دعواشون میشه خب...دوقلوان شاید از اونه
شرطا
کامنت:۳۰
لایک:۴۰
و خب میدونین دیگه عاشقتونم؟💋❤
پ:ا اره...ببخشید
کوک:نمیخوام ازمبترسی
پ:نمی ترسم
کوک:هه(پوزخند)مشخصه بیبی
پ:کوکی...من
جین:بسه تهیونگ
ته:ندیدییییی
جین:میدونمارومشو
جین:کوک بیا اینو ببر ببینمم
کوک:اوف...اوک
پ:
کوک دستمرو ول کرد و تهیونگرو گرفت برد تو چادر نشوند
بعد اون جی هوپاومد کنارم سرم رو بلند نکردم
جی هوپ خیلی مهربونه وقتی پر.ی.و.د میشدم نمبدونم چطوری میفهمید درمرو پیزد و بهم پد میاورد وقتی گرسنه بودمبرام وسایل میخرید ولی...یدونه بدی داره که
هوپ:داری زیادی قاطی بقیه میشی لاولی
پ:من؟
هوپ:مگه بعد تو کسی هست؟
پ:خب...
هوپ:بهت گفتم...از این ۶تا برادر..حالا جین رو نمیگم ۵ تاشون هرکاری بخوای برمیاد
پ:هوپ اینطوری نگو
هوپ:دروغه؟خودتماز همشونمیترسی
پ:...
هوپ:از من چی ...میترسی؟
پ:ن نه
هوپ:مطمئنی
پ:اره
هوپ:پرینان
پ:جان
هوپ:دوست دارم
پ:
هوپهمیشه میگفت ولی... من همیشه اونو به عشق برادریش به خودممیدیدم...یه برادر مگه چطوری میتونه خواهرش ببینه...
هوپ بعد حرفش رفت کنار چادرامون و یکی یکی وسایلارو حاظر کرد منم رفتم لباسامرو عوض کردم
بعد نیم ساعت::::
استاد:بچه ها بدوئین
پ:
از پشت استاد ماهم داشتیم میرفتیم که چشمم به یه درختی خورد...درخت چیه این پقدر خوشگله
نامجون:درخت سیبه
پ:ها
ن:درخته سیبه
پ:ا اها
ن:....
پ:
از نامجون میترسیدم ولی نه به اندازه کوک و ته و شوگا
حیلی منطقیه یه روز ندیدمبخنده
همیشه یه قهوه داره و تامام
پ:
همینجوری میرفتیم که استاد گفت رسیدیم سرم بلند کردم و دیدم یه ابشار زیبایی داره بهم چشمک میزنه با دیدنش ناخوداگاه رو لبام لبخند ایجاد شد
رفتمجلوتر و ازش عکس گرفتم همینطوری به عکس نگاه میکردم که دیدمیه طرفمرو کوک و طرف دیگریمرو ته گرفته
پ:چیزی شده؟
ته:بریم پشت ابشار؟
پ:چرا که نه
کوک:ولی با من میری
ته:با من...
کوک:من
ته:گفتم ...من
کوک:منننن
ته:داری رو اعصابامراه میری جئوننننن
کوک:بس کننننن
شوگا:تمومش کنینن بدبختاااا ...با خودممیاد
ته:تو یکی زر نزن
شوگا:چی گفتی؟؟؟
کوک:حرفش درست بود...مین یونگی
پ:
شوگا داصت باچشای خون مشسته نگاه میکرد که تبک معمول جین اومد
جین:نمیخوامصدامرو بلند کنم همه نگاه میکنن همتونمثل ادمبرین بشینین سرجاتون ...خودم پرینان رو میبرم
کوک:اخه
جین:هیس
پ:
من از اون سه نفر میترسیدم..دلی اون سه نفر از جین میترسن
جین زیادی وقتا نقش فرمانده هارو داره چون بزرگتره و تو خاندانمون به بزرگترا خیلی اهمیت میدن تهیونگ و کوک خیلی باهم دعواشون میشه خب...دوقلوان شاید از اونه
شرطا
کامنت:۳۰
لایک:۴۰
و خب میدونین دیگه عاشقتونم؟💋❤
۲۳.۰k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.