گفتی که نخواهیم ترا گر بت چینی


گفتی که نخواهیم ترا گر بت چینی
ظنم نه چنان بود که با ما تو چنینی

بر آتش تیزم بنشانی بنشینم
بر دیدهٔ خویشت بنشانم ننشینی

ای بس که بجویی تو مرا باز نیابی
ای بس که بپویی و مرا باز نبینی

با من به زبانی و به دل باد گرانی
هم دوست‌تر از من نبود هر که گزینی

من بر سر صلحم تو چرا جنگ گزینی
من بر سر مهرم تو چرا بر سر کینی

گویی دگری گیر مها شرط نباشد
تو یار نخستین من و باز پسینی


#سنایی


دیدگاه ها (۶)

‌تو که کیمیافروشی نظری به قلب ما کنکه بضاعتی نداریم و فکنده‌...

شب سایه ام که می‌رودتنها می‌شوم بیشتر...#امیرعلی_قربانی‌

‌بدان که زیبایی زیباالهه ای متجلی در ابدیتی که به من تعلق دا...

‌عطرِ تو می‌چکد از آینه وقتی لمسِ دست وُ تنفسِ آِه بر نقشِ ص...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط