دلم میخوآهد دختر دآشته باشم و اسمش را "بهآر" بگذارم!
دلم میخوآهد دختر دآشته باشم و اسمش را "بهآر" بگذارم!
دوست دارم تمامِ خوشحالی های دنیارا توی چشم هایش بریزم و به او بفهمآنم : جانِ مادر!در این دنیا همه چیز دروغ است...
به جز صبحِ روشنِ عید که بچه ها ذوق دارند از جفت شدنِ کفش های نو!
دلم میخوآهد
تمامِ حسرت هآی مادرانه ام را خآک کنم...و فقط برای گُل دادنِ "بهآرم" زندگی کنم...
میخوآهم شُکوفه های لبخندش را یک به یک جمع کنم تا شاید یک روزی،یک جآیی،دنیا به کامِ ما بچرخد!
من یقین دارم مادرم سرشآر از آرزوهای بزرگ است!
وگرنه اسمِ دخترش را "بهآر"نمیگذاشت...
و به امیدِ گل دادنش،پاییز هارا رد نمیکرد!
و حیف...
بهآرِ مادرم،هیچگاه گل نداد!
زرد شد و از شآخه ها افتاد...
اما من،روزی نامِ دخترم را "بهآر" میگذارم...
تا بداند مادرش،مدفنِ آرزوهای دور است!
دوست دارم تمامِ خوشحالی های دنیارا توی چشم هایش بریزم و به او بفهمآنم : جانِ مادر!در این دنیا همه چیز دروغ است...
به جز صبحِ روشنِ عید که بچه ها ذوق دارند از جفت شدنِ کفش های نو!
دلم میخوآهد
تمامِ حسرت هآی مادرانه ام را خآک کنم...و فقط برای گُل دادنِ "بهآرم" زندگی کنم...
میخوآهم شُکوفه های لبخندش را یک به یک جمع کنم تا شاید یک روزی،یک جآیی،دنیا به کامِ ما بچرخد!
من یقین دارم مادرم سرشآر از آرزوهای بزرگ است!
وگرنه اسمِ دخترش را "بهآر"نمیگذاشت...
و به امیدِ گل دادنش،پاییز هارا رد نمیکرد!
و حیف...
بهآرِ مادرم،هیچگاه گل نداد!
زرد شد و از شآخه ها افتاد...
اما من،روزی نامِ دخترم را "بهآر" میگذارم...
تا بداند مادرش،مدفنِ آرزوهای دور است!
۳.۱k
۲۶ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.