عقل و دل روزی ز هم دلخور شدند
عقل و دل روزی ز هم دلخور شدند
هر دو از احساس نفرت پر شدند...
دل به چشمان کسی وابسته بود
عقل از این بچه بازی خسته بود...
حرف حق با عقل بود،اما چه سود
پیش دل،حقانیت مطرح نبود...
دل به فکر چشم مشکی فام بود
عقل آگاه از خیال خام بود...
عقل با او منطقی رفتار کرد
هرچه دل اصرار، عقل انکار کرد...
کشمکش ها بینشان شد بیشتر
اختلافی بیشتر از پیشتر...
عاقبت عقل از سر عاشق پرید
بعد از آن چشمان مشکی را ندید...
تا به خود آمد،بیابانگرد بود
خنده بر لب،از غم این درد بود..
کوردان مانا
(گندم)
هر دو از احساس نفرت پر شدند...
دل به چشمان کسی وابسته بود
عقل از این بچه بازی خسته بود...
حرف حق با عقل بود،اما چه سود
پیش دل،حقانیت مطرح نبود...
دل به فکر چشم مشکی فام بود
عقل آگاه از خیال خام بود...
عقل با او منطقی رفتار کرد
هرچه دل اصرار، عقل انکار کرد...
کشمکش ها بینشان شد بیشتر
اختلافی بیشتر از پیشتر...
عاقبت عقل از سر عاشق پرید
بعد از آن چشمان مشکی را ندید...
تا به خود آمد،بیابانگرد بود
خنده بر لب،از غم این درد بود..
کوردان مانا
(گندم)
۵۳۲
۲۳ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.