یک بار آن وقتها که خیلی کوچک بودم از درختی بالا رفتم و

یک بار آن وقت‌ها که خیلی کوچک بودم، از درختی بالا رفتم و از سیب‌های سبز کال خوردم، دلم باد کرد و مثل طبل سفت شد، خیلی درد می‌کرد. مادرم گفت اگر صبر می‌کردم تا سیب‌ها برسند، مریض نمی‌شدم.
حالا هر وقت چیزی را از ته دل می‌خواهم، سعی می‌کنم حرف‌های او را در مورد "سیب کال" یادم باشد ...

📕 بادبادک‌باز
✍ 🏻 #خالد_حسینی🌼 😊
دیدگاه ها (۱)

دوستت دارمو عشق تو از نامم می‌تراودمثل شیرهٔ تک‌درختی مجروحد...

یادت هست زیرِ طاقیِ بازار مسگران کبوتر بچه‌ی بی‌نشانی هی پَر...

..پَر گشودیم وبه دیوار قفس ها خوردیموه که در حسرتیک بالِ پر...

..بی مرز تر از عشقمو بی خانه تر از بادای فاتح بی لشگر منخانه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط