✦ ستارگانی در سایه ✦پارت پانزدهم
دوباره تنها شده بودم نفس راحتی کشیدم و خودم را روی مبل انداختم و تلوزیون را روشن کردم تصویر هنری جلو چشمانم بود خبرنگار ها دورش جمع شده بودند و هنری سعی میکرد از لای خبرنگار ها رد شود (آقای ریچاردسون واقعا دوشیزه کالاهان بعد اتفاقات اخیر تصمیم به شرکت در کنفرانس سالانشون دارن؟) هنری به دوربین نگاه کرد، برای یک لحظه احساس کردم دارد به من نگاه میکند، به تخم چشمانم نگاهش را از دوربین دزدید در حالی که به سختی حرکت میکرد گفت(بله، بله ایشون قطعا در کنفرانس سالانشون شرکت خواهند کرد، این رویداد جهانی قرار نیست متوقف بشه) خبر نگار پشت اش که یک مرد بود گفت(ایشون الان کجا هستن؟ شایعات میگن اختلال عصبی ایشون ارثی بوده درسته؟ ) دلم برای کلارا سوخت اون یک نخبه بود یه موفق یک بنیان گذار یک دانشمند هر چیزی بود جز من، دلم بیشتر از آن برای هنری سوخت، تا ان موقعه هیچ یک از شایعات را نشنیده بودم چون او نگذاشته بود، داشت تمام بار این خرابکاری را روی دوش خودش نگه میداشت و سعی میکرد تعادلش را حفظ کند ، هرچی بود نمیگذاشت من متوجه اش بشوم حواسم دوباره به تلوزیون برگشت هنری داشت جواب خبر نگار را میداد(بانو کالاهان از هیچ بیماری روانی رنج نمیبرن و اختلال عصبی هم در ایشون دیده نمیشه، در اون کنفرانس هم فقط حالشون نا خوش بوده) یک سوال دیگر از یک خبرنگار نوجوان(قرار مدیریت شرکت کلاهان رو شما در دست بگیرید) هنری که حالا به ماشینش رسیده بود نشست و قبل اینکه در را ببند عینک افتابی اش را از چشمانش برداشت و برای آخرین بار به دوربین نگاه کرد(مدیر شرکت دوشیزه کلاهان هستن و میمونن،) در ماشین را بست و شیشه را پایین داد(به شایعات دامن نزنید) صحنه عوض شد و مجری شروع کرد به صحبت کردن به حرف هایش گوش نمیکردم داشتم به این فکر میکردم که ریچاردسون کجا بود و داشت حالا کجا میرفت اهی کشیدم و دوباره توجهم را به تلوزیون انداختم(مصاحبه دکتر کالاهان دستیار دوشیزه کالاهان در خیابان وستر....) تلویزیون را خاموش کردم و از جایم بلند شدم......
کاغذ ها را انداخت روی کابینت آشپزخانه لیوان ها را گذاشتم کنارش و پرشان کردم لیوان را از پشت کابینت برداشت و دکمه کت مشکی اش را باز کرد (اینم متن کنفرانست) نشستم رو صندلی بلندی که کنار اوپن بود
_چطوری جورش کردی
لبخند مغرورانه ای زد و نشست روی صندلی انور اوپن
_چی فکر کردی، منم سر از فیزیک هسته ای در میارم
منم لبخند زدم و یاد مجری برنامه تلوزیون افتادم"دکتر ریچاردسون" به کاغذ ها نگاه کردم گفتم(خیلی زیاد نیست؟) لیوان را گذاشت روی میز و در حالی که قورتش میداد سرش را تکان داد(بقیه کنفرانس هات رو ندیدی) کاغذ را برداشتم و بخشی ازش را شروع به خواندن کردم(انرژی هسته ای توانایی بینظیری در کاهش وابستگی به سوختهای فسیلی و کاهش گازهای گلخانهای داره و بر اساس گزارشهای اخیر، استفاده از انرژی هستهای میتواند به کاهش قابل توجهی در انتشار دیاکسید کربن... یاد فیزیک بخیر.) از دستم رهایش کردم دوباره روی زمین گذاشتمش (منم توی دانشگاه فیزیک هسته ای میخوندم اما....) یک هورت دیگر از لیوانش کشید و نگاهم کرد(اما رهاش کردی)...
کاغذ ها را انداخت روی کابینت آشپزخانه لیوان ها را گذاشتم کنارش و پرشان کردم لیوان را از پشت کابینت برداشت و دکمه کت مشکی اش را باز کرد (اینم متن کنفرانست) نشستم رو صندلی بلندی که کنار اوپن بود
_چطوری جورش کردی
لبخند مغرورانه ای زد و نشست روی صندلی انور اوپن
_چی فکر کردی، منم سر از فیزیک هسته ای در میارم
منم لبخند زدم و یاد مجری برنامه تلوزیون افتادم"دکتر ریچاردسون" به کاغذ ها نگاه کردم گفتم(خیلی زیاد نیست؟) لیوان را گذاشت روی میز و در حالی که قورتش میداد سرش را تکان داد(بقیه کنفرانس هات رو ندیدی) کاغذ را برداشتم و بخشی ازش را شروع به خواندن کردم(انرژی هسته ای توانایی بینظیری در کاهش وابستگی به سوختهای فسیلی و کاهش گازهای گلخانهای داره و بر اساس گزارشهای اخیر، استفاده از انرژی هستهای میتواند به کاهش قابل توجهی در انتشار دیاکسید کربن... یاد فیزیک بخیر.) از دستم رهایش کردم دوباره روی زمین گذاشتمش (منم توی دانشگاه فیزیک هسته ای میخوندم اما....) یک هورت دیگر از لیوانش کشید و نگاهم کرد(اما رهاش کردی)...
۳.۱k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.