بعد از چند روز استقرار و سياحت و زیارت،
بعد از چند روز استقرار و سياحت و زیارت،
عزم کردیم به برگشتن.
خداحافظی از حرم سخت نبود غریب بود..
منی را که احساسی به او نداشتم را عاشق و شیفه شده برگرداند؛ نفس کشیدن در آن محیط؟! احساس پرواز میداد.
از شهرِ [نا]مذکور دور و دور تر شدیم.
انگار شوخیاَش گرفته بود..
به هرسو که میرفتیم میگفت:
منکه میخوام برم حرم شما رو نمیدونم،،
و میزد زیر خنده.
دیگر اشکمان را با این شوخیِ بیمزهاش درآورده بود.
مسخره میکرد روزهایی را که در بازار میگشتیم..
دو ساعت در بازار سه ساعت در حرم..
میگفت تمامش را در حرم بگذرانیم بازار همه جا هست.
راست هم میگفت..
بجای بازارِ انسان ها باید واردِ بازار او میشدیم که خوب خریداری میکرد..
#افسوسازافسوسِآندیار
#"A.H"
#Aseman
عزم کردیم به برگشتن.
خداحافظی از حرم سخت نبود غریب بود..
منی را که احساسی به او نداشتم را عاشق و شیفه شده برگرداند؛ نفس کشیدن در آن محیط؟! احساس پرواز میداد.
از شهرِ [نا]مذکور دور و دور تر شدیم.
انگار شوخیاَش گرفته بود..
به هرسو که میرفتیم میگفت:
منکه میخوام برم حرم شما رو نمیدونم،،
و میزد زیر خنده.
دیگر اشکمان را با این شوخیِ بیمزهاش درآورده بود.
مسخره میکرد روزهایی را که در بازار میگشتیم..
دو ساعت در بازار سه ساعت در حرم..
میگفت تمامش را در حرم بگذرانیم بازار همه جا هست.
راست هم میگفت..
بجای بازارِ انسان ها باید واردِ بازار او میشدیم که خوب خریداری میکرد..
#افسوسازافسوسِآندیار
#"A.H"
#Aseman
۶.۲k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.