عاشقانه
او رفت و با خود برد، هر آنچه در من بود، او از کنارم نه، او از تن من بود! در روز پر برفم چشمان او شب بود، گر دل نمیبستم، سهم دلم تب بود، بیخوابیام درد و بیداریام درد است، برف زمستانم ، دستان من سرد است.. او رفت و با خود برد، هر آنچه در من بود؛ دل، سر، نفس، ایمان... سهمم فقط تن بود.../ من ماندم و برف و جای قدمهایش، من ماندم و یک شهر دنبال چشمانش....
۷.۰k
۰۹ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.