عشق مدرسه ای پارت بیست
ویو ا/ت
لباسم رو پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون کوک رو پیدا نمیکردم تا اینکه دیدم توی آشپزخونه هست داره صبحونه درست میکنه رفتم پیشش
ا/ت: صبح بخیر
جونگ کوک: صبح تو هم بخیر
ا/ت: کمکت کنم
جونگ کوک:آره برو سفره رو بچین تا صبحونه ها رو بیارم
ا/ت: باشه
سفره رو چیدیم و با هم صبحونه خوردیم بعد از اینکه تمام شد از کوک تشکر کردم وگفتم
ا/ت:میدونی مامان و بابا کی میان
جونگ کوک: نه خودشون میان
ا/ت: باشه بریم فیلم نگاه کنیم
ا/ت: فیلم ژانرش چطوری باشه
جونگ کوک: ترسناک
ا/ت: ت.ت.ترسنا.کک
جونگ کوک: چیه ترسیدی
ا/ت: ن.نه
جونگ کوک: باشه پس بریم بزاریم
ا/ت: ب.بریم
فیلم رو گذاشتیم و داشتیم نگاه میکردیم فیلمه زیاد ترسناک نبود که یکدفعه یه چیزی اومد تو تلویزیون جیغ کشیدم و رفتم تو بغل جونگ کوک و محکم گرفتمش
جونگ کوک: میدونستم که ترسیدی برای امروز کافیه بریم بخوابیم
ا/ت: باشه تو کجا میخوابی
جونگ کوک: تو اتاق بغلی
ا/ت: نه پیش من بخواب
جونگ کوک: واسه چی ( با نگاه های مرموز)
ا/ت: اصلا بیخیال میرم میخوابم
جونگ کوک: باشه ... لجباز
ویو ا/ت
من رفتم تو اتاقم و جونگ کوک هم رفت تو اتاق بغلی تو ی اتاقم خواب بودم که یه صدایی اومد از توی کمد میومد اهمیت ندادم و دباره گرفتم خوابیدم که صدا شدید تر شد ترسیدم که یه سایه ای توی اتاقم دیدم جیغ کشیدم و دویدم تو اتاق جونگ کوک و پریدم رو تختش و رفتم تو بغلش
ویو جونگ کوک
تو خواب نازم بودم و داشتم خواب هفت پادشاه رو میدیدم که دیدم یکی جیغ زد دوان دوان اومد تو اتاقم پرید رو تختم و اومد تو بغلم حدس زدم کیه یه نگاه زیر چشمی کردم ا/ت بود میدونستم ترسیده
جونگ کوک: ا/ت نمیخوای بگی ترسیدی
ا/ت: مگه تو خواب نبودی
جونگ کوک: بودم ولی بیدارم کردی
ا/ت: باشه
جونگ کوک: برو تو اتاقت
ا/ت: نههههه
جونگ کوک: برو
ا/ت: ترو خدا باشه باشه من ترسیدم خیلی ترسیدم نمیخوام برم تو اتاقم بزار پیشت بخوابم لطفااا( با گریه)
جونگ کوک: باشه باشه گریه نکن بخواب پیشم
ا/ت: مرسی
خواستم از بغل جونگ کوک بیام بیرون که دیدم گفت همینجا تو بغلم بمون منم باشه ای گفتم و تو بغلش خوابم برد ...
ویو ا/ت
صبح با پرتو های نور خورشید بیدار شدن دیدم جونگ کوک هنوز خوابه لبخندی زدم گفتم یکم اذیتش کنم یکم تکونش دادم اولش چشماشو باز نکرد دوباره تکونش دادم که چشماشو باز کرد تا باز کرد رفتم تو صورتش و گفتم
ا/ت: صبح بخیر زیبای خفته
ویو جونگ کوک
داشتم خواب خوبی میدیدم که یکی هی تکونم میداد اولش توجه نکردم بعدش که چشمام رو باز کردم دیدم یکی گفت صبح بخیر زیبای خفته از جام پریدم و از تخت افتادم و با مخ خوردم رو زمین
جونگ کوک: آیییییییی ( با داد)
ا/ت: خوبی
جونگ کوک: آره خوبم کرم داری اول صبحی
ا/ت: آره دارم
جونگ کوک: میکشمت فرار کن
همین که گفت از جاش بلند شد و دوید دنبالم منم تا میتونستم دویدم که دیدم مامان و بابام و مامان و بابای کوک اومدن گفتیم سلام اونا هم به ما سلام کردن
ا/ت: شما کجا بودین
م.ا: هیجا دخترم
ا/ت: هااا
م.ک: هدف ما نزدیک کردن شما به هم بود که نتیجه هم داد
جونگ کوک: سر کارمون گذاشتین
م.ا: نه پسرم این چه حرفیه اما باید بگم دو روز دیگه عروسیتونه
ا/ت: آها
جونگ کوک: صبحونه درست کنیم و بعد بخوریم
م.ک: آره درست کنین
جونگ کوک: میشه منو ا/ت درست کنیم
م.ا: باشه بریم
رفیتم تو آشپزخونه صبحونه درست کردیم و میز رو چیدیم و گذاشتیم رو میز همگی رو صدا زدیم که وسط های صبحونه بودیم که مامان کوک گفت
م.ک:.....
لباسم رو پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون کوک رو پیدا نمیکردم تا اینکه دیدم توی آشپزخونه هست داره صبحونه درست میکنه رفتم پیشش
ا/ت: صبح بخیر
جونگ کوک: صبح تو هم بخیر
ا/ت: کمکت کنم
جونگ کوک:آره برو سفره رو بچین تا صبحونه ها رو بیارم
ا/ت: باشه
سفره رو چیدیم و با هم صبحونه خوردیم بعد از اینکه تمام شد از کوک تشکر کردم وگفتم
ا/ت:میدونی مامان و بابا کی میان
جونگ کوک: نه خودشون میان
ا/ت: باشه بریم فیلم نگاه کنیم
ا/ت: فیلم ژانرش چطوری باشه
جونگ کوک: ترسناک
ا/ت: ت.ت.ترسنا.کک
جونگ کوک: چیه ترسیدی
ا/ت: ن.نه
جونگ کوک: باشه پس بریم بزاریم
ا/ت: ب.بریم
فیلم رو گذاشتیم و داشتیم نگاه میکردیم فیلمه زیاد ترسناک نبود که یکدفعه یه چیزی اومد تو تلویزیون جیغ کشیدم و رفتم تو بغل جونگ کوک و محکم گرفتمش
جونگ کوک: میدونستم که ترسیدی برای امروز کافیه بریم بخوابیم
ا/ت: باشه تو کجا میخوابی
جونگ کوک: تو اتاق بغلی
ا/ت: نه پیش من بخواب
جونگ کوک: واسه چی ( با نگاه های مرموز)
ا/ت: اصلا بیخیال میرم میخوابم
جونگ کوک: باشه ... لجباز
ویو ا/ت
من رفتم تو اتاقم و جونگ کوک هم رفت تو اتاق بغلی تو ی اتاقم خواب بودم که یه صدایی اومد از توی کمد میومد اهمیت ندادم و دباره گرفتم خوابیدم که صدا شدید تر شد ترسیدم که یه سایه ای توی اتاقم دیدم جیغ کشیدم و دویدم تو اتاق جونگ کوک و پریدم رو تختش و رفتم تو بغلش
ویو جونگ کوک
تو خواب نازم بودم و داشتم خواب هفت پادشاه رو میدیدم که دیدم یکی جیغ زد دوان دوان اومد تو اتاقم پرید رو تختم و اومد تو بغلم حدس زدم کیه یه نگاه زیر چشمی کردم ا/ت بود میدونستم ترسیده
جونگ کوک: ا/ت نمیخوای بگی ترسیدی
ا/ت: مگه تو خواب نبودی
جونگ کوک: بودم ولی بیدارم کردی
ا/ت: باشه
جونگ کوک: برو تو اتاقت
ا/ت: نههههه
جونگ کوک: برو
ا/ت: ترو خدا باشه باشه من ترسیدم خیلی ترسیدم نمیخوام برم تو اتاقم بزار پیشت بخوابم لطفااا( با گریه)
جونگ کوک: باشه باشه گریه نکن بخواب پیشم
ا/ت: مرسی
خواستم از بغل جونگ کوک بیام بیرون که دیدم گفت همینجا تو بغلم بمون منم باشه ای گفتم و تو بغلش خوابم برد ...
ویو ا/ت
صبح با پرتو های نور خورشید بیدار شدن دیدم جونگ کوک هنوز خوابه لبخندی زدم گفتم یکم اذیتش کنم یکم تکونش دادم اولش چشماشو باز نکرد دوباره تکونش دادم که چشماشو باز کرد تا باز کرد رفتم تو صورتش و گفتم
ا/ت: صبح بخیر زیبای خفته
ویو جونگ کوک
داشتم خواب خوبی میدیدم که یکی هی تکونم میداد اولش توجه نکردم بعدش که چشمام رو باز کردم دیدم یکی گفت صبح بخیر زیبای خفته از جام پریدم و از تخت افتادم و با مخ خوردم رو زمین
جونگ کوک: آیییییییی ( با داد)
ا/ت: خوبی
جونگ کوک: آره خوبم کرم داری اول صبحی
ا/ت: آره دارم
جونگ کوک: میکشمت فرار کن
همین که گفت از جاش بلند شد و دوید دنبالم منم تا میتونستم دویدم که دیدم مامان و بابام و مامان و بابای کوک اومدن گفتیم سلام اونا هم به ما سلام کردن
ا/ت: شما کجا بودین
م.ا: هیجا دخترم
ا/ت: هااا
م.ک: هدف ما نزدیک کردن شما به هم بود که نتیجه هم داد
جونگ کوک: سر کارمون گذاشتین
م.ا: نه پسرم این چه حرفیه اما باید بگم دو روز دیگه عروسیتونه
ا/ت: آها
جونگ کوک: صبحونه درست کنیم و بعد بخوریم
م.ک: آره درست کنین
جونگ کوک: میشه منو ا/ت درست کنیم
م.ا: باشه بریم
رفیتم تو آشپزخونه صبحونه درست کردیم و میز رو چیدیم و گذاشتیم رو میز همگی رو صدا زدیم که وسط های صبحونه بودیم که مامان کوک گفت
م.ک:.....
۹.۷k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.