مردی که همسرش را دفن می کرد سر مزارش با چشم های اشکبار کن
مردی که همسرش را دفن می کرد سر مزارش با چشم های اشکبار کنار روحانی ایستاد.
زیر لب می گفت : دوستش داشتم.
روحانی سرش را تکان می داد.
"یعنی...واقعا دوستش داشتم"
مرد یک مرتبه زد زیر گریه.
"اما...فقط یک بار آن را به او گفتم"
زیر لب می گفت : دوستش داشتم.
روحانی سرش را تکان می داد.
"یعنی...واقعا دوستش داشتم"
مرد یک مرتبه زد زیر گریه.
"اما...فقط یک بار آن را به او گفتم"
۶.۲k
۱۴ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.