دست نیافتنی
دست نیافتنی 🖤
part29
از زبان ات
رفتم که درو ببندم اما حرفایی که پشت سرم میگفتن باعث شد بخوام برای چند ثانیه به حرفاشون گوش بدم با وجود اینکه می تونم تصور کنم چه چیزایی در موردم میگن ولی نمی دونم چرا می خواستم از زبونشون بشنوم
مادر تهیونگ: دختره ی... خودشو چسبوده به تهیونگ که بهش توجه کنه پسرمو از منی که مادرشم رونده کاری کرده که پسرم منو دیگه مادر خودش نمی دونه
سانا: ای کاش همون روز می مرد و شرشو کم میکرد ازش خیلی بدم میاد قبل از اینکه ات پاشو تو این خونه بزاره همه چی خوب بود تهیونگ مال من بود حالا اون دختره ی عوضی ازم گرفتتش
مادر تهیونگ: سانا جونم عزیزه دلم تو نگران این مسئله نباش خودم یه کاریش می کنم که خودش با پاهای خودش از این خونه بره باید همون روزی که موقع به دنیا اومدنش بود به جای مادر(یه فحش ناجور میده) می مرد و اون پدر عوضیش هم دست دخترشو تو دست پسرم نمیزاشت
سانا: هر کاری میکنین سریع تر بکنین من تحمل ندارم ببینم که هنوز تو این خونه هست و با خیال راحت زندگی میکنه
دیگه به ادامه ی حرفاشون گوش ندادم همین قدرشم به اندازه ی کافی برام بس بود که به کلی ذهن منو در هم بریزه درو بستم و تکیه دادم به پشت در و آروم اومدم پایین و نشستم رو کف زمین و دستامو بردم لایه موهام
دیگه داشتم دیوونه میشدم از این زندگی بریدم دیگه تحمل یک ثانیه زندگی رو هم ندارم فقط بخاطر حرف چلسی که بهم گفت: می خوای خودکشی کنی تا خودتو راحت کنی ولی به این فکر نکردی که کسایی هستن که دلشون برات تنگ میشه؟ دفعه ی بعد راه حل بهتری پیدا کن خودکشی برای آدمای ضعیفه با خودت فکر میکنی اگه الان مرده بودی راحت میشدی؟ حتی اگه بخاطر تهیونگ هم نیست اصلأ به فکر حال من نیستی؟ مگه من خواهر بزرگترت نیستم؟ دیگه ترکم نکن ات دارم زندگی میکنم
داشتم کمکم نفس کم میاوردم سریع رفتم و اسپری تنفسم رو برداشتم بعد رو تختم دراز کشیدم برای ۲ ساعت خوابیدم
با صدای چلسی از خواب بیدار شدم
چلسی: ات قشنگم نمی خوای بیای و با ما شام بخوری؟
تو همون حالت خوابالوم که خیلی بی حوصله و بی اعصاب بودم گفتم: نه نمی خوام گرسنم بدون من بخورین
چلسی: شاید اونا بدون تو بخورن ولی من یه لبم به غذا نمیزنم بیا و با من شام بخور نیازم نیست کنار اونا بخوریم باشه؟ حالا قبول میکنید بیای و با من شام بخوری؟
خدا می دونه که اصلا میلی به غذا خوردن ندارم فقط بخاطر چلسی می خورم نمی خوام بخاطر من چیزیش بشه این حقش نیست پس از رو تخت بلند شدم و باهاش رفتم
منو برد تو اتاق خودش یه میز با دوتا صندلی اونجا بود نشستیم تا شام مونو بخوریم من همش با غذام بازی می کردم اصلأ از دهنم پایین نمی رفت نمی دونم چه مرگم شده بود
part29
از زبان ات
رفتم که درو ببندم اما حرفایی که پشت سرم میگفتن باعث شد بخوام برای چند ثانیه به حرفاشون گوش بدم با وجود اینکه می تونم تصور کنم چه چیزایی در موردم میگن ولی نمی دونم چرا می خواستم از زبونشون بشنوم
مادر تهیونگ: دختره ی... خودشو چسبوده به تهیونگ که بهش توجه کنه پسرمو از منی که مادرشم رونده کاری کرده که پسرم منو دیگه مادر خودش نمی دونه
سانا: ای کاش همون روز می مرد و شرشو کم میکرد ازش خیلی بدم میاد قبل از اینکه ات پاشو تو این خونه بزاره همه چی خوب بود تهیونگ مال من بود حالا اون دختره ی عوضی ازم گرفتتش
مادر تهیونگ: سانا جونم عزیزه دلم تو نگران این مسئله نباش خودم یه کاریش می کنم که خودش با پاهای خودش از این خونه بره باید همون روزی که موقع به دنیا اومدنش بود به جای مادر(یه فحش ناجور میده) می مرد و اون پدر عوضیش هم دست دخترشو تو دست پسرم نمیزاشت
سانا: هر کاری میکنین سریع تر بکنین من تحمل ندارم ببینم که هنوز تو این خونه هست و با خیال راحت زندگی میکنه
دیگه به ادامه ی حرفاشون گوش ندادم همین قدرشم به اندازه ی کافی برام بس بود که به کلی ذهن منو در هم بریزه درو بستم و تکیه دادم به پشت در و آروم اومدم پایین و نشستم رو کف زمین و دستامو بردم لایه موهام
دیگه داشتم دیوونه میشدم از این زندگی بریدم دیگه تحمل یک ثانیه زندگی رو هم ندارم فقط بخاطر حرف چلسی که بهم گفت: می خوای خودکشی کنی تا خودتو راحت کنی ولی به این فکر نکردی که کسایی هستن که دلشون برات تنگ میشه؟ دفعه ی بعد راه حل بهتری پیدا کن خودکشی برای آدمای ضعیفه با خودت فکر میکنی اگه الان مرده بودی راحت میشدی؟ حتی اگه بخاطر تهیونگ هم نیست اصلأ به فکر حال من نیستی؟ مگه من خواهر بزرگترت نیستم؟ دیگه ترکم نکن ات دارم زندگی میکنم
داشتم کمکم نفس کم میاوردم سریع رفتم و اسپری تنفسم رو برداشتم بعد رو تختم دراز کشیدم برای ۲ ساعت خوابیدم
با صدای چلسی از خواب بیدار شدم
چلسی: ات قشنگم نمی خوای بیای و با ما شام بخوری؟
تو همون حالت خوابالوم که خیلی بی حوصله و بی اعصاب بودم گفتم: نه نمی خوام گرسنم بدون من بخورین
چلسی: شاید اونا بدون تو بخورن ولی من یه لبم به غذا نمیزنم بیا و با من شام بخور نیازم نیست کنار اونا بخوریم باشه؟ حالا قبول میکنید بیای و با من شام بخوری؟
خدا می دونه که اصلا میلی به غذا خوردن ندارم فقط بخاطر چلسی می خورم نمی خوام بخاطر من چیزیش بشه این حقش نیست پس از رو تخت بلند شدم و باهاش رفتم
منو برد تو اتاق خودش یه میز با دوتا صندلی اونجا بود نشستیم تا شام مونو بخوریم من همش با غذام بازی می کردم اصلأ از دهنم پایین نمی رفت نمی دونم چه مرگم شده بود
۱۰.۴k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.