☘️اشکُ از گوشه ی چِشَم گرفتم به پَر چارقدم گره زدم تا سرِ
☘️اشکُ از گوشه ی چِشَم گرفتم به پَر چارقدم گره زدم تا سرِ فرصت، وقتی خان جون و بقیه خوابیدن، آسه کی، ولش بدم رو صورتم بلکه یه کم دل گنده تر شم بتونم بیشتر تحمل کنم و بهتر نقش یه دختر خوبُ بازی کنم.
از لای پرده ی پنجره ی کوچیکِ درِ اتاق ،به دوماد آینده ی این خونه زل زدم،قبلا تو محل دیده بودمش اما نه انقد دقیق!
اون کله ی گنده با موهای فِرش بیشتر شبیه پشم گوسفند بود تا آدمیزاد ،شرط میبندم واسه عید امسال وقتی ننه ش بقچه ی حمومشو دستش داده تا خوب چرکشو در بیاره یادش رفته سفیدآب براش بزاره! یه کم بیشتر از یه کم سیاه میزد!نمیدونم سنگینیه این همه مویی ک پشت لبش سوار کرده بود چجور به لباش اجازه ی تکون خوردن میداد ؟! یهو دندونای کج و کوله ش پا برهنه وسط لبخند زشتش اومد،لابد داشت سعی میکرد با اون دک و دهن گشاد،خودشو پیش بقیه خوب جلوه بده!!
یه باره از تصور اینکه قراره با اون لبای سوخته ش لب و صورت لطیفمو ببوسه عوقم گرفت،انگار دل و روده م اون توو جَرشون شده بود!
عباس تازه بیدار شده بود و نق نق کنون چشاشو میمالید ،همینکه پاشو گذاشت تو آشپزخونه ،یواشکی غلامحسینو صدا کردم تا قبل از اینکه ونگ بزنه بیاد عباسو ببره و هر طور شده با حمید سرگرمش کنه ولی همون لحظه خواهر کوچیکم زری، که از مهمون خونه یه شیرینی دزدیده بود، زود اومد تو آشپزخونه ، پشت سرشم امیرعلی دوید، سر یه شیرینی نخودچیِ کوفتی گیساشو محکم کشید، زری هم نامردی نکرد،یه سیلی جانانه زیر گوشش خوابوند. از صداش معلوم بود حسابی بهش چسبیده،منم این وسط مث ماست واستاده بودم همون لحظه مامانم تندی اومد تو،حرص میخورد و میگفت:
_ چرا دست دست میکنی؟! اون چای وامونده رو بردار ببر جلوی مهمونا!
فقط نیگاش کردم، هر بار که نیگاش میکردم بیشتر از دختر بودنم بدم میومد ،اینکه منم یه روز مث اون میشم و چند تا کره خر، که احتمال زیاد با شکل و شمایلی که آق دوماد داشت یکی در میون سیاه سفید میشدن، باید تربیت کنم، حالمو بد خراب میکرد ولی نمیدونم با چه سِحری، یه کم بعد، سینی ب دست حواله ی مهمون خونه م کرد.☘️
https://wisgoon.com/akbari_adabi
❤️پ.ن:متن با توجه به اسلاید سوم از دوست عزیزم ،پروانه جان...نظراتتون رو در مورد متن کامنت کنید...انجمن نویسندگان پرواز ❤️
#انجمن_نویسندگان_پرواز
#پروانه_اکبری
از لای پرده ی پنجره ی کوچیکِ درِ اتاق ،به دوماد آینده ی این خونه زل زدم،قبلا تو محل دیده بودمش اما نه انقد دقیق!
اون کله ی گنده با موهای فِرش بیشتر شبیه پشم گوسفند بود تا آدمیزاد ،شرط میبندم واسه عید امسال وقتی ننه ش بقچه ی حمومشو دستش داده تا خوب چرکشو در بیاره یادش رفته سفیدآب براش بزاره! یه کم بیشتر از یه کم سیاه میزد!نمیدونم سنگینیه این همه مویی ک پشت لبش سوار کرده بود چجور به لباش اجازه ی تکون خوردن میداد ؟! یهو دندونای کج و کوله ش پا برهنه وسط لبخند زشتش اومد،لابد داشت سعی میکرد با اون دک و دهن گشاد،خودشو پیش بقیه خوب جلوه بده!!
یه باره از تصور اینکه قراره با اون لبای سوخته ش لب و صورت لطیفمو ببوسه عوقم گرفت،انگار دل و روده م اون توو جَرشون شده بود!
عباس تازه بیدار شده بود و نق نق کنون چشاشو میمالید ،همینکه پاشو گذاشت تو آشپزخونه ،یواشکی غلامحسینو صدا کردم تا قبل از اینکه ونگ بزنه بیاد عباسو ببره و هر طور شده با حمید سرگرمش کنه ولی همون لحظه خواهر کوچیکم زری، که از مهمون خونه یه شیرینی دزدیده بود، زود اومد تو آشپزخونه ، پشت سرشم امیرعلی دوید، سر یه شیرینی نخودچیِ کوفتی گیساشو محکم کشید، زری هم نامردی نکرد،یه سیلی جانانه زیر گوشش خوابوند. از صداش معلوم بود حسابی بهش چسبیده،منم این وسط مث ماست واستاده بودم همون لحظه مامانم تندی اومد تو،حرص میخورد و میگفت:
_ چرا دست دست میکنی؟! اون چای وامونده رو بردار ببر جلوی مهمونا!
فقط نیگاش کردم، هر بار که نیگاش میکردم بیشتر از دختر بودنم بدم میومد ،اینکه منم یه روز مث اون میشم و چند تا کره خر، که احتمال زیاد با شکل و شمایلی که آق دوماد داشت یکی در میون سیاه سفید میشدن، باید تربیت کنم، حالمو بد خراب میکرد ولی نمیدونم با چه سِحری، یه کم بعد، سینی ب دست حواله ی مهمون خونه م کرد.☘️
https://wisgoon.com/akbari_adabi
❤️پ.ن:متن با توجه به اسلاید سوم از دوست عزیزم ،پروانه جان...نظراتتون رو در مورد متن کامنت کنید...انجمن نویسندگان پرواز ❤️
#انجمن_نویسندگان_پرواز
#پروانه_اکبری
۵.۸k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲