پارت سوم : دلقک مریض

پارت سوم : دلقک مریض

و بعد بلند شدم رفتم شام
بعد شام رفتم داخل اتاقم و داشتم
ی آهنگ گوش میدادم
که یهو ی صدای ظربه شنیدم
بلند شدم رفتم سمت پنجره دیدم
ی آدم که لباس دلقک پوشیده پایینه
با خودم گفتم حتما دوستمه‌
و رفتم به کارام رسیدم
که طولی نکشید
دوباره صدا اومد دوباره رفتم سمت پنجره
و بازم اونجا بود و داشت با سنگ به پنجره میزد

رفتم به پدرم گفتم وقتی اومد بالا
دلقک رفته بود

پدر ات‌ : اه بازم خیالاتی شدی دیگه مزاحم من نشو

ات‌ : اما
پدر ات‌ : ساکت
پدرم رفت منم رفتم ی کوچولو درواز کشیدم
و خوابم برد وقتی بیدار شدم ساعت ۹:۱۷ بود
ات‌ :او دانشگاه دیر شد
رفتم دانشگاه و اکیپ رو دیدم
ات‌ : بچه ها چطورید
جنی : بد
کوک : بد
جیمین : متوسط
ات‌ : چیشده
جیمین : دیشب همش ی دلقک اومده بود دم خونم داشت میزد به پنجره
ات‌ : چی
جنی : کار تو بود
ات‌ : من نه  اتفاقا برای منم همین اتفاق افتاد
کوک : پس کار کیه
جیمین : شاید کار یکی از بچه های مدرسه هس
ات‌ : شاید بی خیال بیاید بریم کلاس
رفتیم کلاس و بعد دانشگاه
رفتم خونه فرداش قرار بود
بریم جنگل وحشت
داشتم موهامو شونه می کردم که دوباره صدای سنگ به شیشه اومد
رفتم دم پنجره دوباره دلقک بود