"پروانه خونی من"
"پروانه خونی من"
پارت 9
ادامه:
ویو کوک
کوک: چیزه دیگه ای نفهمیدی..؟
∆: چرا ی چیزه دیگه هم فهمیدم...
کوک: چی؟؟
∆: اینکه خانواده پدریش هم داخل پاریس هستند و حتی پدربزرگ و مادر بزرگش گفتن که بره اونحا ولی قبول نکرد درست مثل پدرشو عموش و الان مادر بزرگش مرده...خانواده مادریش هم کسی رو نداره چون مادرش تک فرزند بوده و پدر و مادرش هم مرده و در کل کیم ا/ت فقط خانواده پدریشو داره...
کوک: پس گذشتش این بوده*زیر لب*
∆: چیزی گفتین؟؟
کوک: نه*جدی*
∆: میتونم برم...؟
کوک: اره ولی اگر ی کلمه از حرف های یرو که زدی کسی بفهمه کشتمت فهمیدی*جدی*
∆: بله*رفت*
بعد از رفتن بادیگارد پاشدم رفتم از اتاق بیرون دیدم ا/ت داره با مادرم حرف میزنه و رفتم پیششون
ویو ا/ت
بعد از یکم خوابیدن بیدار شدم دست و صورتم رو شستم و رفتم بیرون که خانم جئون بزرگ صدام کرد و رفتم پیشش...بهش تعظیم کردم و گفت:
م/کوک: بیا بشین کارت دارم*لبخند*
ا/ت: چشم*نشست*
م/کوک: خب میخواستم بهت ی چیزی بگم...
ا/ت: بفرمائید
م/کوک:میدونی که کوک ی مافیاست
ا/ت: بله
م/کوک: کسی نباید این قضیه رو بدونه
ا/ت: چشم
م/کوک: و خواستم بگم که خیلی خطرناکه چون تو بادیگارده اصلیه جونگکوک هستی ممکنه اول به تو صدمه بزنن بعدش به جونگکوک پس باید مراقب خودت باشی تا بتونی مراقب جونگ کوک هم باشی
ا/ت: چشم
همینجور که داشتیم حرف میزدیم متوجه شدم یکی داره بهمون نزدیک میشه نگاهمو از خانم جئون بزرگ گرفتم دادم به اون کسی که داره بهمون نزدیک میشه...جونگکوک بود ازروی مبل پاشدم و بهش تعظیم کردم..
ادامه دارد...
پارت 9
ادامه:
ویو کوک
کوک: چیزه دیگه ای نفهمیدی..؟
∆: چرا ی چیزه دیگه هم فهمیدم...
کوک: چی؟؟
∆: اینکه خانواده پدریش هم داخل پاریس هستند و حتی پدربزرگ و مادر بزرگش گفتن که بره اونحا ولی قبول نکرد درست مثل پدرشو عموش و الان مادر بزرگش مرده...خانواده مادریش هم کسی رو نداره چون مادرش تک فرزند بوده و پدر و مادرش هم مرده و در کل کیم ا/ت فقط خانواده پدریشو داره...
کوک: پس گذشتش این بوده*زیر لب*
∆: چیزی گفتین؟؟
کوک: نه*جدی*
∆: میتونم برم...؟
کوک: اره ولی اگر ی کلمه از حرف های یرو که زدی کسی بفهمه کشتمت فهمیدی*جدی*
∆: بله*رفت*
بعد از رفتن بادیگارد پاشدم رفتم از اتاق بیرون دیدم ا/ت داره با مادرم حرف میزنه و رفتم پیششون
ویو ا/ت
بعد از یکم خوابیدن بیدار شدم دست و صورتم رو شستم و رفتم بیرون که خانم جئون بزرگ صدام کرد و رفتم پیشش...بهش تعظیم کردم و گفت:
م/کوک: بیا بشین کارت دارم*لبخند*
ا/ت: چشم*نشست*
م/کوک: خب میخواستم بهت ی چیزی بگم...
ا/ت: بفرمائید
م/کوک:میدونی که کوک ی مافیاست
ا/ت: بله
م/کوک: کسی نباید این قضیه رو بدونه
ا/ت: چشم
م/کوک: و خواستم بگم که خیلی خطرناکه چون تو بادیگارده اصلیه جونگکوک هستی ممکنه اول به تو صدمه بزنن بعدش به جونگکوک پس باید مراقب خودت باشی تا بتونی مراقب جونگ کوک هم باشی
ا/ت: چشم
همینجور که داشتیم حرف میزدیم متوجه شدم یکی داره بهمون نزدیک میشه نگاهمو از خانم جئون بزرگ گرفتم دادم به اون کسی که داره بهمون نزدیک میشه...جونگکوک بود ازروی مبل پاشدم و بهش تعظیم کردم..
ادامه دارد...
۲.۶k
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.