تقدیم به شهدای مظلوم خان طومان
تقدیم به شهدای مظلوم خان طومان
از: #شهدای_اربعه_حلب
به:کربلاییان #خان_طومان
احمد: دارن میرسن!
محمد لبخند میزنه و میگه: آره، دارن میان.
مسعود و سید مصطفی کنار هم ایستادند که صداهایی رو از دور می شنون. به احمد و مسعود اشاره می کنن و هر چهار نفر برمیگردن به سمت جایی که سر و صدا میومد.
احمد با صدای بلند می خنده و میگه: عه، نگاه کنید. چهره هاشون چه آشناست!
مسعود هم خنده اش میگیره و میگه: آره، از خودمونن. به به، عشق های من! کشوری!شیرودی! خلبانای تیزپرواز!
محمد هم میخنده و میگه: از کربلای بیست و پنج مازندران هم هستن. حاج حسین بصیر...با بچه هاش! غواصا رو نگاه!
سید مصطفی دست تکون میده و با لبخندی ملیحانه میگه: ناز قدم شون. پسر عموهای من هم هستن. آقاسید یوسف سجودی! آقاسید حسین گلریز! آقاسید بزرگوار مجتبی علمدار!
محمد دستش میذاره روی دوش سید مصطفی و میگه: داداش! جمع سادات جمعه و محفل شون گرم!
مسعود و احمد میخندن.سید مصطفی هم میخنده و میگه: نگاه کنید عجب استقبال پرشوریه! داداشای عزیز بریم؟!
مسعود و محمد و احمد و سید مصطفی چهارتایی میرن سمت باب الجنة...
مسعود میگه: ماشالله.چقدر کربلایی شده داریم. احمد نگاه کن، حوری ها چقدر زیادن.
محمد دونه دونه میشمره؛ یک، دو، سه، چهار...سیزده!
احمد حرف مسعود تایید می کنه و میگه: ماشالله بچه های تیپ بیست و پنج کربلا!
ماشالله مازندرانی های دلاور! ماشالله به قهرمانای فاو و اروند!خان طومان کربلا کردند. بچه ها بریم پیش شون.
سید مصطفی میخواد بره خوش آمدگویی و پا پیش میذاره. احمد و محمد و مسعود هم همینطور...
عجب استقبال باشکوهیه! همه همدیگه رو بغل می کنن و به هم خوشامد میگن. روبوسی ها که تموم میشه هر کدوم خودشون معرفی می کنن.
محمد بلباسی هستم از قائمشهر!
منم علی جمشیدی از نور!
آقارضا حاجی زاده از آملم!
منم حسن رجایی فر از بابل
من هم سید رضا طاهر از بابلم. همشهری حاج حسن!
من هم سیدجواد اسدی از ساری!
منم سعید کمالی از میاندرود!
محمود دادمهر هستم از ساری!
علیرضا بریری از بابلسرم!
علی عابدینی از فریدونکنار!
حسین مشتاقی از نکا!
منم که رحیم کابلی از بهشهر هستم!
منم همشهری حاجی هستم ید ا... قنبری از بهشهر!
چه استقبال زیبا و پرشکوهی بود! همه شهدا دور هم جمع شده بودن و فرشته ها بال هاشون فرش زیر پای این سیزده نفر کردن و همگی وارد بهشت شدن.
مسعود و احمد و محمد و سید مصطفی خیلی خوشحال هستن که تازه واردین به بهشت مهمونی شون رو با حضورشون قشنگ تر میکنن.
آخه ششمین ماهگرد تولد آسمانی شون هست و از این که جشن تولد آسمونی شون با تولد سیدالشهدا امام حسین.ع. توی یک روز هست خیلی شاد و خوشحال هستن.
هر چهار نفرشون اسامی شفاعت خواهان خودشون برای این جشن بزرگ آماده کردن و میخوان توی اون روز تقدیم کسی کنن که جگرگوشه خاتم الانبیا بود و از روز ازل آدم و عالم به حالش گریه کردن. میخوان پای اون فهرست امضای کسی باشه که به نگاهش خدا میبخشه و سیاهترین قلب رو نورانی می کنه.
و ای کاش اسم ما توی این فهرست باشه!
از: #شهدای_اربعه_حلب
به:کربلاییان #خان_طومان
احمد: دارن میرسن!
محمد لبخند میزنه و میگه: آره، دارن میان.
مسعود و سید مصطفی کنار هم ایستادند که صداهایی رو از دور می شنون. به احمد و مسعود اشاره می کنن و هر چهار نفر برمیگردن به سمت جایی که سر و صدا میومد.
احمد با صدای بلند می خنده و میگه: عه، نگاه کنید. چهره هاشون چه آشناست!
مسعود هم خنده اش میگیره و میگه: آره، از خودمونن. به به، عشق های من! کشوری!شیرودی! خلبانای تیزپرواز!
محمد هم میخنده و میگه: از کربلای بیست و پنج مازندران هم هستن. حاج حسین بصیر...با بچه هاش! غواصا رو نگاه!
سید مصطفی دست تکون میده و با لبخندی ملیحانه میگه: ناز قدم شون. پسر عموهای من هم هستن. آقاسید یوسف سجودی! آقاسید حسین گلریز! آقاسید بزرگوار مجتبی علمدار!
محمد دستش میذاره روی دوش سید مصطفی و میگه: داداش! جمع سادات جمعه و محفل شون گرم!
مسعود و احمد میخندن.سید مصطفی هم میخنده و میگه: نگاه کنید عجب استقبال پرشوریه! داداشای عزیز بریم؟!
مسعود و محمد و احمد و سید مصطفی چهارتایی میرن سمت باب الجنة...
مسعود میگه: ماشالله.چقدر کربلایی شده داریم. احمد نگاه کن، حوری ها چقدر زیادن.
محمد دونه دونه میشمره؛ یک، دو، سه، چهار...سیزده!
احمد حرف مسعود تایید می کنه و میگه: ماشالله بچه های تیپ بیست و پنج کربلا!
ماشالله مازندرانی های دلاور! ماشالله به قهرمانای فاو و اروند!خان طومان کربلا کردند. بچه ها بریم پیش شون.
سید مصطفی میخواد بره خوش آمدگویی و پا پیش میذاره. احمد و محمد و مسعود هم همینطور...
عجب استقبال باشکوهیه! همه همدیگه رو بغل می کنن و به هم خوشامد میگن. روبوسی ها که تموم میشه هر کدوم خودشون معرفی می کنن.
محمد بلباسی هستم از قائمشهر!
منم علی جمشیدی از نور!
آقارضا حاجی زاده از آملم!
منم حسن رجایی فر از بابل
من هم سید رضا طاهر از بابلم. همشهری حاج حسن!
من هم سیدجواد اسدی از ساری!
منم سعید کمالی از میاندرود!
محمود دادمهر هستم از ساری!
علیرضا بریری از بابلسرم!
علی عابدینی از فریدونکنار!
حسین مشتاقی از نکا!
منم که رحیم کابلی از بهشهر هستم!
منم همشهری حاجی هستم ید ا... قنبری از بهشهر!
چه استقبال زیبا و پرشکوهی بود! همه شهدا دور هم جمع شده بودن و فرشته ها بال هاشون فرش زیر پای این سیزده نفر کردن و همگی وارد بهشت شدن.
مسعود و احمد و محمد و سید مصطفی خیلی خوشحال هستن که تازه واردین به بهشت مهمونی شون رو با حضورشون قشنگ تر میکنن.
آخه ششمین ماهگرد تولد آسمانی شون هست و از این که جشن تولد آسمونی شون با تولد سیدالشهدا امام حسین.ع. توی یک روز هست خیلی شاد و خوشحال هستن.
هر چهار نفرشون اسامی شفاعت خواهان خودشون برای این جشن بزرگ آماده کردن و میخوان توی اون روز تقدیم کسی کنن که جگرگوشه خاتم الانبیا بود و از روز ازل آدم و عالم به حالش گریه کردن. میخوان پای اون فهرست امضای کسی باشه که به نگاهش خدا میبخشه و سیاهترین قلب رو نورانی می کنه.
و ای کاش اسم ما توی این فهرست باشه!
۴.۱k
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.