عاشقانه
باز از تو چه پنهان شب میخانه دلم خواست
از بادهی چشمت دو سه پیمانه دلم خواست
فارغ شدن از غصه و غمهای دو عالم
شب تا بهسحر خندهی مستانه دلم خواست
یک دوست که بی منت از این عالم مستی
من را به سلامت ببرد خانه دلم خواست
منطق چه کند؟هرچه به انکار تو کوشید
باز عشق تو را از منِ دیوانه دلم خواست
آبستنِ باران شدنِ ابرِ نگاهم...
بایک شب بارانی و یک شانه دلم خواست
بی خوابی و دلواپسی و بغض شبانه
حسی که برایم شده بیگانه دلم خواست
بی دلهره در همهمه ی گیج خیابان
از کنج لبت بوسهی جانانه دلم خواست
اینها همه را بعد تو هر ثانیه صد بار...
با اسم منِ ساده چه رندانه دلم خواست!
از بادهی چشمت دو سه پیمانه دلم خواست
فارغ شدن از غصه و غمهای دو عالم
شب تا بهسحر خندهی مستانه دلم خواست
یک دوست که بی منت از این عالم مستی
من را به سلامت ببرد خانه دلم خواست
منطق چه کند؟هرچه به انکار تو کوشید
باز عشق تو را از منِ دیوانه دلم خواست
آبستنِ باران شدنِ ابرِ نگاهم...
بایک شب بارانی و یک شانه دلم خواست
بی خوابی و دلواپسی و بغض شبانه
حسی که برایم شده بیگانه دلم خواست
بی دلهره در همهمه ی گیج خیابان
از کنج لبت بوسهی جانانه دلم خواست
اینها همه را بعد تو هر ثانیه صد بار...
با اسم منِ ساده چه رندانه دلم خواست!
۱۳.۰k
۲۹ مهر ۱۴۰۱