فیک کوک (ناخواسته)پارت۱۱
از زبان ا/ت
صورتش همچین فاصلهای باهام نداشت همینطوری نزدیکم میشد که سرم رو چرخوندم...از روم بلند شد و گفت : من میرم
رفت..نمیدونم دقیقا فازش چیه..بلند شدم کت و شلوار طوسیم رو پوشیدم موهام رو از پایین بستم آرایش ملایم هم کردم پام هنوز باند پیچی بود دردش هم زیاد شده بود از بس که کفش پاشنه بلند پوشیدم ولی چاره چیه.. کفشای پاشنه بلند سیاهم رو پوشیدم کیفم و گوشیم رو برداشتم و رفتم طبقه پایین.. بادیگارد ها هم همراهم میومدن
نشستم سره میز...همه حضور داشتن جز یه نفر همون دختره که اسمش مایا هست ایششش ازش بدم میاد مغرور
بالاخره بعده نیم ساعت خانم تشریف آوردن با این همه آرایشی که کرده معلومه چرا دیرش شده
گفتم : مایا خانم به نظرتون یکم دیر نکردین
گفت : نه عزیزم اتفاقا به موقع اومدم
گفتم : آها برای همین نیم ساعت از ساعت اصلی جلسه میگذره
چشم غوره ای رفت و گفت : حالا که چی ؟
گفتم : نه آخه میدونید شما که سنتون از من بیشتره و با تجربه هستین باید وقت شناس تر باشین دیگه نه ؟
کنایه حرف دیروزش که میخواست بهم بگه بی تجربه هستم بخاطر سن کمی که دارم.
جکسون گفت : خب دیگه بریم سره جلسه
جلسه شروع شد منو مایا همش به مشکل میخوردیم بین ایده های منو اون تفاوت بود چه دختره پر رویی اوفففف
قشنگ معلوم بود همش میخواست منو ضایع کنه ولی من خودم هفت خط تر از اون چیزی که دیده میشم هستم
بعده اتمام جلسه وسایلام رو جمع کردم به جز گوشیم همه چیزم رو دادم به نگهبان تا ببره طبقه بالا خودمم با لنگ کوچیکی که بخاطر پام داشتم رفتم سمته دریا..چه حس خوبی داره چشمام رو با لبخند روی لبام بستم تا یکم آرامش پیدا کنم که..حس کردم یکی داره نگام میکنه چشمام رو باز کردم که جونگ کوک رو دیدم یعنی آرامش بر من حرام است.
از حرص لبخنده دندون نمایی زدم و گفتم : خدایا من چه گناهی کردم آخه
یهو جونگ کوک گفت : تنها گناهت اینه که خیلی خوشگلی
دوست داشتم بزنم تو دهنش
برگشتم برم که از درد پام صبر کردم.. فکر کنم متوجه شد اومد و براید استایل بغلم کرد گفتم : چیکار میکنی بزارم زمین زود باش
صورتش رو آورد نزدیک صورتم و گفت : کم با من لج کن چون فکر نکنم از عواقبش خوشت بیاد
زدم رو سینش و گفتم : یااا الان داری تهدیدم میکنی چطوری جرأت...
نزاشت ادامه حرفم رو بزنم لباش رو گذاشت روی لبم
من که اصلا بی حس بودم چون هیچ کاری برای مقاومت باهاش نکردم فقط با تعجب نگاه کردم.. وقتی ازم جدا شد و لبخند شیطانی زد تازه به خودم اومدم گفتم : بزارم زمین جئون جونگ کوک همین الانننننن
همین طور که راه میرفت سمته آسانسور گفت : نمیزارم کیم ا/ت
صورتش همچین فاصلهای باهام نداشت همینطوری نزدیکم میشد که سرم رو چرخوندم...از روم بلند شد و گفت : من میرم
رفت..نمیدونم دقیقا فازش چیه..بلند شدم کت و شلوار طوسیم رو پوشیدم موهام رو از پایین بستم آرایش ملایم هم کردم پام هنوز باند پیچی بود دردش هم زیاد شده بود از بس که کفش پاشنه بلند پوشیدم ولی چاره چیه.. کفشای پاشنه بلند سیاهم رو پوشیدم کیفم و گوشیم رو برداشتم و رفتم طبقه پایین.. بادیگارد ها هم همراهم میومدن
نشستم سره میز...همه حضور داشتن جز یه نفر همون دختره که اسمش مایا هست ایششش ازش بدم میاد مغرور
بالاخره بعده نیم ساعت خانم تشریف آوردن با این همه آرایشی که کرده معلومه چرا دیرش شده
گفتم : مایا خانم به نظرتون یکم دیر نکردین
گفت : نه عزیزم اتفاقا به موقع اومدم
گفتم : آها برای همین نیم ساعت از ساعت اصلی جلسه میگذره
چشم غوره ای رفت و گفت : حالا که چی ؟
گفتم : نه آخه میدونید شما که سنتون از من بیشتره و با تجربه هستین باید وقت شناس تر باشین دیگه نه ؟
کنایه حرف دیروزش که میخواست بهم بگه بی تجربه هستم بخاطر سن کمی که دارم.
جکسون گفت : خب دیگه بریم سره جلسه
جلسه شروع شد منو مایا همش به مشکل میخوردیم بین ایده های منو اون تفاوت بود چه دختره پر رویی اوفففف
قشنگ معلوم بود همش میخواست منو ضایع کنه ولی من خودم هفت خط تر از اون چیزی که دیده میشم هستم
بعده اتمام جلسه وسایلام رو جمع کردم به جز گوشیم همه چیزم رو دادم به نگهبان تا ببره طبقه بالا خودمم با لنگ کوچیکی که بخاطر پام داشتم رفتم سمته دریا..چه حس خوبی داره چشمام رو با لبخند روی لبام بستم تا یکم آرامش پیدا کنم که..حس کردم یکی داره نگام میکنه چشمام رو باز کردم که جونگ کوک رو دیدم یعنی آرامش بر من حرام است.
از حرص لبخنده دندون نمایی زدم و گفتم : خدایا من چه گناهی کردم آخه
یهو جونگ کوک گفت : تنها گناهت اینه که خیلی خوشگلی
دوست داشتم بزنم تو دهنش
برگشتم برم که از درد پام صبر کردم.. فکر کنم متوجه شد اومد و براید استایل بغلم کرد گفتم : چیکار میکنی بزارم زمین زود باش
صورتش رو آورد نزدیک صورتم و گفت : کم با من لج کن چون فکر نکنم از عواقبش خوشت بیاد
زدم رو سینش و گفتم : یااا الان داری تهدیدم میکنی چطوری جرأت...
نزاشت ادامه حرفم رو بزنم لباش رو گذاشت روی لبم
من که اصلا بی حس بودم چون هیچ کاری برای مقاومت باهاش نکردم فقط با تعجب نگاه کردم.. وقتی ازم جدا شد و لبخند شیطانی زد تازه به خودم اومدم گفتم : بزارم زمین جئون جونگ کوک همین الانننننن
همین طور که راه میرفت سمته آسانسور گفت : نمیزارم کیم ا/ت
۱۱۹.۵k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.