ماه عشق پارت ۲۶
#مایا
خوابیدیم صبح شد و من چشمام باز کردم اولین چیزی که دیدم جونگ کوک بود خیلی ناز و کیوت خوابیده بود دلم نیومد بیدارش کنم رفتم یدونه لباس پوشیدم و رفتم از اتاق بیرون رفتم سمت دسشویی دست و صورتمو شستم و رفتم صبحونرو آماده کردم میخواستم جونگ کوک صدا بزنم که حس کردم خودش اومد پشتمو منو گرفت تو بغلش دستشو از زیر بغلم رد کرد و برد دور شیکمم حلقه کردم کوک:میخواستی منو بیدار کنی من:آره مثلا امروز باید بری کمپانی کوک:هوم امروز آرمیا میخوان بیان فن ساین شاید تا شب نتونم بیام دلم برات تنگ میشه من:هوم منم دلم برات تنگ میشه اما باید بری کوک:باشه میرم نشستیم صبحونمونو خوردیم و جونگ کوک رفت قبل از اینکه بره سمت در دست منو کشید منو به خودش چسبوند بعد لباشو چسبوند رو لبام و یه مک کوچولو زد کوک:فکر کنم برم اونجا همش به فکرتم من:بپا فناتو میبینی اسم منو اشتباهی نگی به اونا بگی مایا کوک:نخیر نمیگم من:اوکی برو دیگه از خودم جدا ش کردم و برش گردوندم و حلش دادم بیرون درم بستم کوک:خانوم مایا من برمیگردم خوب من:خیله خوب برو الان کوک:باشه کوک رفت و منم تنها موندم تا ساعت چهار نشستم حوصلم سر رفت به سرم زد پاشم برم فن ساین چون الان همه میرن اونجا پاشدم یه لباس خوب پوشیدم و رفتم چقدر شلوغ بود ولی به زور خودمو کردم تو جمعیت و رفتم جلو من:آخخخ شده بودم یکی از اون فن ها و رفتم جلو اصلا به رو خودم نیاوردم رفتم جلو رسید به من نشستم رو صندلی رو به روش جونگ کوک:اسمتون چیه من:نایکا سرشو گرفت بالا یه نگاه بهم کردی کوک:مایا اومدی اینجا من:حوصلم سر رفت خیله خوب تا بدبخت نشدیم امضا کن برم بعدی کوک:باشه من:به رو خودت نیار هیچیو فکر کن منم یکی از فن هام کوک:مگه نیستی من:چرا هستم داشتم میرفتم میخواست دستشو بزنه به دستم اما نگاه میکردن نمیشد دستشو برد اونور کوک:نمیشه من:بدبختی رفتم اونور سمت تهیونگ تهیونگ:اسمت چیه من:نایکا اونم سرشو گرفت بالا من:جوع نده خودمم اسممو تغییر دادم فقط اومدم امضا بگیریم ازتون و برم تهیونگ:باشه امضامو گرفتم و رفتم به همشون گفتم نایکا و باهاشون حرف زدم و دیگه از کمپانی رفتم بیرون تو خیابون گشت میزدم میچرخیدم همه جارو نگاه میکردم که یکی جلومو گرفت گفت سلام خانومه مایا من:شما گفت:همونی که تو دانشگاه ردش کرده (و بله ورود جینگیون رو به مایا تبریک میگم 😭😭😭 بدبختی های پشت سرهم) من:جینگیون تو جینگیون:آره منم اومدم ببرمت میرفتم عقب دیگه تقریبا شب بود گرفتم زدمش و دوییدم فرار کردم رفتم سمت خونه اونم میدویید دنبالم رفتم تو خونه در و قفل کردم از پایین پنجره صدا میزد نمیدونستم چیکار کنم به جونگ کوک زنگ بزنم
خوابیدیم صبح شد و من چشمام باز کردم اولین چیزی که دیدم جونگ کوک بود خیلی ناز و کیوت خوابیده بود دلم نیومد بیدارش کنم رفتم یدونه لباس پوشیدم و رفتم از اتاق بیرون رفتم سمت دسشویی دست و صورتمو شستم و رفتم صبحونرو آماده کردم میخواستم جونگ کوک صدا بزنم که حس کردم خودش اومد پشتمو منو گرفت تو بغلش دستشو از زیر بغلم رد کرد و برد دور شیکمم حلقه کردم کوک:میخواستی منو بیدار کنی من:آره مثلا امروز باید بری کمپانی کوک:هوم امروز آرمیا میخوان بیان فن ساین شاید تا شب نتونم بیام دلم برات تنگ میشه من:هوم منم دلم برات تنگ میشه اما باید بری کوک:باشه میرم نشستیم صبحونمونو خوردیم و جونگ کوک رفت قبل از اینکه بره سمت در دست منو کشید منو به خودش چسبوند بعد لباشو چسبوند رو لبام و یه مک کوچولو زد کوک:فکر کنم برم اونجا همش به فکرتم من:بپا فناتو میبینی اسم منو اشتباهی نگی به اونا بگی مایا کوک:نخیر نمیگم من:اوکی برو دیگه از خودم جدا ش کردم و برش گردوندم و حلش دادم بیرون درم بستم کوک:خانوم مایا من برمیگردم خوب من:خیله خوب برو الان کوک:باشه کوک رفت و منم تنها موندم تا ساعت چهار نشستم حوصلم سر رفت به سرم زد پاشم برم فن ساین چون الان همه میرن اونجا پاشدم یه لباس خوب پوشیدم و رفتم چقدر شلوغ بود ولی به زور خودمو کردم تو جمعیت و رفتم جلو من:آخخخ شده بودم یکی از اون فن ها و رفتم جلو اصلا به رو خودم نیاوردم رفتم جلو رسید به من نشستم رو صندلی رو به روش جونگ کوک:اسمتون چیه من:نایکا سرشو گرفت بالا یه نگاه بهم کردی کوک:مایا اومدی اینجا من:حوصلم سر رفت خیله خوب تا بدبخت نشدیم امضا کن برم بعدی کوک:باشه من:به رو خودت نیار هیچیو فکر کن منم یکی از فن هام کوک:مگه نیستی من:چرا هستم داشتم میرفتم میخواست دستشو بزنه به دستم اما نگاه میکردن نمیشد دستشو برد اونور کوک:نمیشه من:بدبختی رفتم اونور سمت تهیونگ تهیونگ:اسمت چیه من:نایکا اونم سرشو گرفت بالا من:جوع نده خودمم اسممو تغییر دادم فقط اومدم امضا بگیریم ازتون و برم تهیونگ:باشه امضامو گرفتم و رفتم به همشون گفتم نایکا و باهاشون حرف زدم و دیگه از کمپانی رفتم بیرون تو خیابون گشت میزدم میچرخیدم همه جارو نگاه میکردم که یکی جلومو گرفت گفت سلام خانومه مایا من:شما گفت:همونی که تو دانشگاه ردش کرده (و بله ورود جینگیون رو به مایا تبریک میگم 😭😭😭 بدبختی های پشت سرهم) من:جینگیون تو جینگیون:آره منم اومدم ببرمت میرفتم عقب دیگه تقریبا شب بود گرفتم زدمش و دوییدم فرار کردم رفتم سمت خونه اونم میدویید دنبالم رفتم تو خونه در و قفل کردم از پایین پنجره صدا میزد نمیدونستم چیکار کنم به جونگ کوک زنگ بزنم
۲۵.۳k
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.