پنچ ساعت گذشته بود از اون لحظه ای ک دستمو محکم فشوردی و

پنچ ساعتے گذشته بود از اون لحظه ای ک دستمو محکم فشوردی و آروم خوابیدی رو تخت و رفتی اتاق عمل.
پشت در توی سالن بعد پنچ ساعت نمیدونی چ حالی داشتم، این بار تو نبودی ک آرومم کنی. اینبار داشتم میمردم:)
نمیدونی چ فشاری رو تحمل کردم نمیدونی این ۶ ۷ ساعتی ک زیر تیغ جراحے بودی چ بر من گذشت.
نمیدونم چقدر به خدا التماس کردم چند دور تسبیح آیت الکرسی خوندم.
وقتی صدام زدن نتونستم بلند شم خشکم زد
دستم گرفتم به دیوار و اومدم دیدم چقد مظلوم روی تخت خوابیده بودی مامان .
پرستار همراهیمون کرد تا اتاق چقد درد داشتی بمیـرم:(
دکتر سریع اومد بالای سرت بعد از چک کردن همه چی بهم گفت عمل خطر ناکی بود ولی خدارو شکر خوب بود.
بهت مسکن زدن و خوابیدی.ولے من تا صب نگات کردم
ولی من صب به خودم لرزیـدم تا صب قربون صدقه خدا و حضرت زهرام رفتم ک پناهم بود تو این بی پناهی .
این بار به جای تو من زمزمه میکردم: روزای سخت میگذرن. پناه میبریـم به خـدا:) ❤💛

دردت به قلبم ❤
دیدگاه ها (۱۷)

حدس میزنم جسمم مال خودم است و چیز های ک توی سرم میگذرد. ولے ...

:)❥

ویسگون نااااامــــردچرا نمیزاری حمایت کنیم از تولیـد ملییی ...

دیشب داداش دوقلوم ک سربازه، برجک پست میداده این چند شبم خییل...

خیانت

پارت ۸۶ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط