جشن پاسداشت آبهای روان

جشن پاسداشت آب‌های روان.

آبانگان جشن ستودن آب است، جشنی که در آن، یک‌بار دیگر اما استوارتر از هر بار،آب را معنا می‌کنیم، زمزمه می‌کنیم و می‌شنویم.

دست‌ها را به آسمان برمی‌داریم و از خداوند می‌خواهیم تا ما را در پاسداشت این داده‌ی نیک اهورایی(خدایی)، یاری دهد. چشم را به آسمان می‌دوزیم و از ابرهای کوچک و بزرگ این پهنه‌ی نیلی‌رنگ، می‌خواهیم تا بر این سرزمین خشک وتشنه ببارند.

جشن آبانگان، هنگامه‌ای است که به خود باید ایست دهیم و بپرسیم که آیا آب، این مایه‌ی زندگانی و شادابی را پاس داشته‌ایم؟

می‌گویند که در پی جنگ‌های دور و دراز میان ایران و توران، افراسیاب تورانی، دستور داد تا کاریزها و نهرها را ویران کنند. پس از پایان جنگ، پسر تهماسب که «زو»، نام داشت، دستور داد تا کاریزها و نهرها را لایروبی کنند. لایروبی انجام شد و آب، دوباره روان. می‌گویند؛ ایرانیان روان شدن آب را جشن گرفتند و آبانگان نهادند.

و البته برپایه‌ی داستانی دیگر می‌گویند؛ ٨ سال، خشکسالی، چیره بود تا آن‌که در آبان‌ماه، باران باریدن گرفت و آن‌هنگام، جشن آبانگان پدید آمد.

به گمانم هریک از این داستان‌ها، پیامی با خود دارند که سال‌هاست به دست فراموشی سپرده‌ایم، از یاد برده‌ایم که سرزمینمان، سرزمینی خشک است، ارزش و جایگاه آب، فراموشمان شده و از یاد برده‌ایم رنج تشنگی و بی‌آبی را.

چندگاهی است که گوش‌هایمان نمی‌شنوند و چشم‌هایمان نمی‌بینند. نمی‌دانم که خوابیم یا خود را به خواب زده‌ایم. دیگر نه زمین را می‌شنویم و نه آب را.

آب را گل می‌کنیم و در فرودست انگار، زمین را به یغما برده‌ایم. در خانه‌هایمان نشسته‌ایم و درها و پنجره‌ها را به روی فریادهای هشدار بسته‌ایم. انگار نه انگار که آب‌های زیرزمینی، اکنون دارند واپسین، نفس‌هایشان را می‌کشند و ما رمقشان را کشیده‌ایم. انگار نه انگار که کسانی که فردا و فرداها بر این زمین خواهند زیست، فرزندان خودمان، همان جگرگوشه‌هایمان، هستند.

می‌دانم که شما هم می‌دانید که چه بر سر آب، شیره‌ی جان زمین و مایه‌ی زندگی خود آورده‌ایم. گواه تاراجی که کرده‌ایم، زمین‌های بایری است که روزی، روزگاری سبز بودند و پربار. گواه یغماهایمان، کشاورزان آواره‌ای هستند که روزی روزگاری، هکتار‌هکتار، زمین زیر کشت داشتند اما هنگامی‌که آب خشکید، پریشان بیغوله‌های شهری شدند تا شاید نانی به کف آورند.

هر روز بامدادان، شیر آب را که باز می‌کنیم، بیشتر و بیشترش که می‌کنیم، باز هم توهم، دامنمان را می‌‌گیرد، گمان می‌بریم که بر اقیانوسی از آب شیرین نشسته‌ایم که برایش، پایانی نیست. زیر دوش آب‌ گرم حمام، ساعت‌ها می‌نشینیم و در خواب و خیال، غوطه می‌خوریم، به گمانمان تا جاودان، از این دوش،‌ آب می‌بارد.

هزاران سال، آدمی بر این کره‌ی خاکی، زیست اما به اندازه‌ی دو سده‌ی کنونی، آب و زمین را تاراج نکرد.

درختان را بریدیم و به جایش، خانه ساختیم. با قطع درختان از منابعی که در راه آسودگی و تندرستی زمین و زمینیان، کارشان تولید اکسیژن بود، کاستیم. با ساخت خانه‌هایمان، روزنه‌های تنفس زمین‌را گرفته‌ایم. با خودروهایمان و با دودکش کارخانه‌‌هایمان، دود به حلقوم آسمان فرستاده‌ایم اما هنوز هم خود را به بی‌خبری و به خواب زده‌ایم.

سوراخ شدن لایه‌ی ازن را رقم زدیم اما به‌جای آن که دریابیم که چرا سوراخ شد، از اشعه‌ی آسیب‌رسانی می‌گوییم که در پی این سوراخ شدن، بر پوست‌هایمان آسیب می‌رساند. راه‌ چاره را در زدن کرم‌های ضدآفتاب یافته‌ایم و هنوز هم بر همانیم که بودیم، هنوز هم آب، خاک و هوا را بی‌خیالیم.

ترک‌های این زمین تشنه به چشممان نمی‌آید. از گرمی هوا و زمین می‌نالیم اما هنوز باور نداریم که بانی‌اش خودمان بوده‌ایم. بی‌بارانی آسمان و تشنه‌کامی زمین را می‌بینیم اما هنوز هم خود را به خواب زد‌ه‌ایم.

شاید آبانگان فرصتی باشد تا بایستیم و به خاک بی‌آب سرزمینمان به آبی آسمان بی‌ابر این دیار بنگریم و از خود بپرسیم که راستی چرا در این سرزمین، که از همه‌ی شیرها، شلنگ‌ها و دوش‌هایش، باران می‌بارد، مردمانش در گذشته، در هر کجای این سرزمین از هر قوم و به هر زبان و لهجه، این‌همه دعای باران و آیین‌های باران‌خواهی‌داشته‌اند؟ شورچه:
آبان، ماه آب‌ها است. ماه ایستادن و گوش دادن به نجوای آب، به آن‌چه می‌سراید و می‌رود، به آوایی که هزاران سال، آرام دل زمین و زمینیان بوده‌است.

آبانگان جشن ستودن آب است، جشنی که در آن، یک‌بار دیگر اما استوارتر از هر بار،آب را معنا می‌کنیم، زمزمه می‌کنیم و می‌شنویم.

دست‌ها را به آسمان برمی‌داریم و از خداوند می‌خواهیم تا ما را در پاسداشت این داده‌ی نیک اهورایی(خدایی)، یاری دهد.



╲\╭®
╭🌹 ╯
دیدگاه ها (۱)

کسانی که از خود می رنجانیم مثل ساعت هایی میمانند که صبح دلسو...

10 آبانآبانگان،جشن فرشته آب مبارک باد🎁 ایرانیان آب را پاک(مق...

صبح ها لبخندی بچسبانید گوشه لبتاندلیلش مهم نیست، اصلا نیازی ...

مکاشفه:دیدم مردی با عبا و کلاه کیپا(کلاه یهودیان) مرا ندا دا...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

چند ده سال بعد شده. تنها در ساحل خلوت نوشهر قدم می زنی. با خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط