چند روی بیخبر آخر بنگر به بام

چند روی بی‌خبر آخر بنگر به بام
بام چه باشد بگو بر فلک سبزفام

تا قمری همچو جان جلوه شود ناگهان
صد مه و صد آفتاب چهره او را غلام

از هوس عشق او چرخ زند نه فلک
وز می او جان و دل نوش کند جام جام

چون به تجلی بتافت جانب جان‌ها شتافت
باده جان شد مباح خوردن و خفتن حرام

#مولاناےِ‌جان
دیدگاه ها (۱)

آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم بی تو ای آرام جان یا ساختم ی...

ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﻏﺒﺎﺭ ﺑﯽ ﺳﻮارﺩﺭﯾﻎ ﮐﺰ ﺷﺒﯽ ﭼﻨﯿﻦ ﺳﭙﯿﺪﻩ ﺳﺮ...

امروز که محتاجِ توامجای تو خالی‌ست...#هوشنگ_ابتهاج

کم دارم حضور تو راکنار عطر دو چای دارچینیو شب نشینی دو نفرهت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط