رمان دام شیطان

دیدم...همینجورکه چسب دوم را روی زخم
می‌زدم وپیش خودم (یاصاحب الزمان,الغوث
.والامان) را می گفتم احساس کردم یه
چیزی داخل بدنم از پاهام داره میاد بالا,
همینجور آمد و آمد و آمد و یکباره یه دود
غلیظ و سیاه رنگ همراه با بازدمم که الان
تند شده بود,بیرون میامد...

دود، درمقابل چشمای من تبدیل شد به آدم کریه المنظری که ناخن های بلندی داشت,
پاهاش مثل سم بود و یک دم هم پشتش داشت...😱

واااای خدای من ,این ابلیس داخل تن من لانه کرده بود؟؟
خوشحال شدم از این‌که بالاخره از تنم بیرون کشیدمش,جن یک نگاهی به من کرد ویک نگاه به خون‌های کف آشپزخانه و شروع به لیسیدن خون‌ها کرد .
حالا می‌فهمیدم که هیچ ترسی از این ابلیسک ندارم,مگر من انسان اشرف مخلوقات نیستم؟؟

مگر خدا برای نجات من قرآن و پیغمبران و دوازده نور پاک ,بر زمین فرونفرستاده؟

پس من قوی تر از این اهریمن هستم ,تا نخواهم نمیتونه آسیبی به من بزند...

آروم و بی تفاوت از کنارش رد شدم...دید دارم می‌رم تو اتاق,به دنبالم آمد,دیگه همه چی دست خودم بود به اختیار خودم.
با خیال راحت به نماز مستحبی ایستادم وای چه آرامشی داشتم...

اونم گوشه ی اتاق ایستاده بود خیره به من ,حرف‌های بسیار رکیکی از دهنش خارج می‌کرد...

بی توجه بهش ادامه دادم...
نمازم که تموم شد ,متوسل شدم به ارباب,برای دل خودم روضه می‌خوندم و گریه می‌کردم و اونم با صدای بلند و بلندتر فحش می‌داد,
اما انگار می‌ترسید بهم نزدیک بشه.

عزاداریم بهم چسبید.

از اتاق رفتم بیرون اما همچنان قرآن دستم بود,
اونم مثل سایه پشت سرم می‌ومد.
رفتم آشپزخونه تا یک نهار ساده برای بابا و مامان درست کنم.
یکدفعه ایفون را زدند...
بقیه در کامنت اول
دیدگاه ها (۳)

رمان دام شیطان

رمان دام شیطان

رمان دام شیطان

چقدر نازین شما

"MY FAVORITE ENEMY"GHAPTER:1PART:۶۷"ویو جنا".واقعا حسی بهش ن...

part 6

اوسی جدید مای هیرو/نام=ماریافامیلی=شوکوقد=172کوسه=مرگ.خون اس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط