فصل دوم پارت ۳
گزارش شده
نامجون ویو
ا.ت رو بردن تو اتاق عمل و بعد چند ساعت بیرون آوردنش و وارد سی سیو کردن
وارد شدم که یونگی خیلی بی قرار بود
یونگی : نامجون !!!
نامی : بله
یونگی : ا.ت کجاست ؟
نامی : تو سی سیو
یونگی :تو..تو..ت. گفتی حالش خوبه
نامی : خواستم که آروم بشینی
د.ک: همراه خانم مین کیه ؟
یونگی :من
نامی : بشین خودم میرم
یونگی : زن منه خودم میرم
نامی : حریفت نمیشم برو
یونگی همراه دکتر رفت تو اتاق ا.ت
یونگی ویو
وقتی ا.ت رو اینجوری دیدم پاهام سست شد
د.ک: حالشون خداروشکر خوبه ... ولی باید تا بهبودی تو سی سیو بمونن
یونگی : حتمی
د.ک: نگران نباشید
دو هفته بعد
یونگی ویو
امروز روز مرخصی ا.ت بود
رفتم و کار های مرخصی رو انجام دادم
ا.ت : اومدی ؟
یونگی : آره عزیزم ... لباسات رو بپوش
از بیمارستان اومدیم بیرون
ا.ت یه نفس عمیق کشید و خنده ای کرد و گفت : خیلی وقت بود که بیرون نیومده بودم
و بله بعد یک سال صاحب یک پسر بچه شدن و به خوبی خوشی زندگی کردن
قصه ما به سر رسید آدمین بدبخت سینگل موند 🗿💔
نامجون ویو
ا.ت رو بردن تو اتاق عمل و بعد چند ساعت بیرون آوردنش و وارد سی سیو کردن
وارد شدم که یونگی خیلی بی قرار بود
یونگی : نامجون !!!
نامی : بله
یونگی : ا.ت کجاست ؟
نامی : تو سی سیو
یونگی :تو..تو..ت. گفتی حالش خوبه
نامی : خواستم که آروم بشینی
د.ک: همراه خانم مین کیه ؟
یونگی :من
نامی : بشین خودم میرم
یونگی : زن منه خودم میرم
نامی : حریفت نمیشم برو
یونگی همراه دکتر رفت تو اتاق ا.ت
یونگی ویو
وقتی ا.ت رو اینجوری دیدم پاهام سست شد
د.ک: حالشون خداروشکر خوبه ... ولی باید تا بهبودی تو سی سیو بمونن
یونگی : حتمی
د.ک: نگران نباشید
دو هفته بعد
یونگی ویو
امروز روز مرخصی ا.ت بود
رفتم و کار های مرخصی رو انجام دادم
ا.ت : اومدی ؟
یونگی : آره عزیزم ... لباسات رو بپوش
از بیمارستان اومدیم بیرون
ا.ت یه نفس عمیق کشید و خنده ای کرد و گفت : خیلی وقت بود که بیرون نیومده بودم
و بله بعد یک سال صاحب یک پسر بچه شدن و به خوبی خوشی زندگی کردن
قصه ما به سر رسید آدمین بدبخت سینگل موند 🗿💔
۳.۶k
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.